استاد خیال

دیروز

خب اول از دیروز میگم بعد شب در مورد اتفاقای امروز مینویسم :)

دیروز که زنگ اول سر ریاضی گروه بندی شدیم تا چهار تا چیز رو اثبات کنیم بعد الد شانس من با مسخره ترین بچه های کلاس افتادم الته به غیر از دو نفر که یکیشون هم همون اول رفت همایش و نموند :/

دیگه کلا خودم حل کردم اونا هم از رو من کپی کردن :| 

زنگ دوم سر زبان دبیرمون شروع کرد حرف زدن بعد این بقل دستی منم که گفته بودم خیلی شل و ول و خوابالوعه قشنگ اومد سرشو گذاشت رو پای من و خوابید:| 

در تمام طول مدتی که دبیر حرف میزد خواب بود و وقتی تموم شد حالا من هرچی صداش میزدم مگه بیدار میشد :/ 

دبیرمون هم فهمیده بود و بهش گفت که بره دست و صورتشو بشوره 

بعد که رفت یه مدتی گذشت نیومد. دبیرمون برگشته میگه برو دنبالش فک کنم خوابش برد :| منم تا اومدم در و باز کردم یهو جلوم ظاهر شد :/ 

زنگ سوم هنر داشتیم بعد نمره ها رو گفت من بیست شدم ^__^ 

مورد داشتیم طرف نمره های دیگش همه از هنرش بیشتر بود :||| 

عصر توی خونه خیر سرم اومدم یه ساعت بخوابم بعد که بابام بیدارم کرد دیدم ساعت هفت و نیم شبه :/// و من کلی کار سرم ریخته -__- 

فرداش ینی امروز آزمون ریاضی و فیزیک داشتیم و دریغ از درسی که خونده باشم بعد باید برای پژوهش هم پاور درست میکردم و خلاصه که تا دو و سه نصفه شب بیدار بودم :/ 

خونه ی روبه رویی هم پارتی داشتن و بی فرهنگا در حیات خلوتشون رو باز گذاشته بودن و هی با اون صدای داغانشون هو هو میکردن و مرداشون هم که اصن هوار میکشیدن :// صداشون از صدای اون آهنگای خزشون هم بلند تر بود :/هی میخواستم برم بگم داداچ داری اشتباه میزنی ! هوار که نمیکشن :/// 

ولی خب متانت به خرج دادم و نرفتم تو بالکن داد بزنم بگم ....

ظهر از سرویس که خواستم پیاده شم کاپشنم که توی دستم بود اومد زیر پام و من خیلی خوشگل لیز خوردم افتادم زمین :/ بعد حالا همیشه تو کوچمون پرنده پر نمیزنه ها الد اون موقع پره آدم بود ://

خب حالا که امروز ینی دیروز تموم شد بریم سراغ 

قشنگی های امروز :)

1.کلاس ریاضی 

2.حرفامون 

3.هنر بیست شدم ^___^ 

4.جمعمون ^_____^

دیگه همینا 

کلا دیروز اعصاب معصاب نداشتم :/

+یه سری مجهول توی ذهنم هستن که دارن دردسر میشن بعد اون کسی که میدونه این مجهول چیه نمیگه هرکاری میکنم:// 


×پست قبل نیکی دیوونه ^__^


نیکی دیوونه ^_^

صبح خیلی ریلکس مثه همیشه از خواب پاشدم و بعد از اینکه دست و صورت مبارک را بِشُستم متوجه شدم که خاک به سرم ساعت 6:30هستش و من تازه بیدار شدم و تا اومدم به پدرگرام بگم گفت میرسونتم و...

موقع حاضر شدن هم مادر گرام به زور مجبورمان کرد تا کاپشن بپوشم و من چقدر از کاپشن بدم میاد :/ و نذاشت آن سیوشرت عزیزم را بپوشم :(

بعد رفتم دم در و صحنه ای رو دیدم که باعث شد تا چند ثانیه در بُهت بمونم :)

دونه های برف روی زمین نشسته بودن و زمین سفید بود و همچنان برف میبارید ^__^ روی برف ها راه رفتم و فهمیدم که وااای من چقدر راه رفتن روی برف ها و حسی که هنگام قرار دادن پاها روی برف به آدم دست میده رو دوست دارم و چقدر میتونه منو شاد کنه ^___^ واهاهاهای 

یادم باشه بعدا که مال خودم شدم هرموقع برف اومد برم بیرون و شروع کنم آروم آروم راه رفتن ^____^ 

نیکی دیوونه برداشته بود کیک خریده بود ینی چیزی نگفتا ولی خب بنده تیزم فهمیدم :) عاخه دختره دیوونه من یه چی گفتم حالا:)

سر دفاعی به معنای واقعی خوابم میومد ولی نمیشد خوابید چون هم دبیر نمیذاشت هم اینکه بحثی که داشت میشد رو دوست داشتم ^__^

زنگ تفریح هم رفتیم پایین و با نیکی شروع کردیم راه رفتن روی برفا ^__^ 

زنگ تفریح آخر نیکی رفت کیک رو از پایین آورد و بچه ها رو صدا کردیم تا بیان

روی کیک هم همون اسمی رو نوشته بود که دوست داشتم ^_^ بعد کنارای کیک پر خامه بود و تازه دختره دیوونه شمع هم خریده بود و روشن کردیم و بچه ها شروع کردن از پونزده شمردن و هی تندش کردن و منم توی دلم داشتم آرزو میکردم و بعد فوت کردم و بچه ها هم شروع کردن به جیغ و دست و این کارا و کل طبقه رو گذاشته بودن رو سرشون ^___^ 

بعد که فوت کردم دو تا از بچه ها یهو خامه های کنارش رو برداشتن و مالیدن به کل صورتم و منم نامردی نکردم و برداشتم خیلی خوشگل هم خودشو هم مقنعه یکیشون رو خامه ای کردم ^___^ 

بعد با مامی رفتیم تا صورتمو بشوریم . بعد توی راه این هفتما یه جوری نگاه میکردن انگار آدم فضایی دیدن :// 

رفتیم حالا هی من آب میزنم مگه میرفت :/ تازه مقنعم هم داغون شده بود :/ 

در حین پاک کردن با مامی حرف میزدیم و من میگفتم "واااای خدا الهه فک کن من زنگ قبل هم کرم زدم بعد اینا هم روش اومده پاک نمیشه که "

مامی"واس همینه که از این کار خوشم نمیاد "

من "واقعا ؟! کار باحالیه که" 

مامی "نه بابا همش کثیف کاریه بدم میاد "

من "یادم باشه روز تولدت حتما این کار رو بکنم :) "

بعد از شستن صورتم حالا رسیدیم به مقنعه :/ 

مامی هم مقنعه رو ازم گرفت و شروع کرد آب زدن 

واس همین کاراشه که بهش میگیم مامی دیگه ^___^ 

بعد رفتیم پیش بقیه و شروع کردیم کیک خوردن و وسطش یهو سیاره اومد تا صدامون کنه برای سرود بریم پایین و وقتی دید همه کیک دستمونه یهو همین شکلی موند و بچه ها هم گفتن که برا منه و دفعه دومه :)

پرنیان هم بهم دو تا دستبند جیر خوشگل داد ^____^ واهاهاهای 


+تمرینای تیم منطقه برای فوتسال چند هفته ست که داره برگزار میشه و من هربار به یه دلیل نتونستم برم و دبیرمون کلی دعوام کرد و گفت که باید برم 

منم گفتم "الان من این همه جلسه نرفتم بعد یه کاره جلسه اخر برم نمیگن دیگه اومدی چی کار و بقیه هستن و از این جور حرفا :/؟! " اونم گفت توبرو کسی چیزی نمیگه و... 

حالا الان مجبورم تولد صبا همون که تولدامون تو یه روزه نرم و برم تمرین 

فقط خدا کنه قبول بشم و برم مسابقات :)



قشنگی های امروز :)

1.برف 

2.قدم زدن روی برف ^__^ واهاهاهاهاهای

3.تولدی که نیکی برام گرفت :)))))

4.مالیدن خامه بر روی صورتم 

5.تمامی لحظه های تولد :))

6.نماینده شدم (البته مطمئن نیستم این جزو قشنگی میتونی باشه یا نه چون سر همین نمایندگی ،هفتم که بودم کلی حرف شنیدم و دردسر داشتم :/ )

7.وجود این همه دوست که جای اون همه آدم نامرد دور و برم رو پر کردن :)


×پست قبلی  یادآوری...


قشنگی ^__^

قشنگی های روز تولدم ^__^ 

1.اینکه یه رفیق دارم تا باهام حرف بزنه و کمکم کنه و بهم اهمیت بده ^_^

2.کادوهام ^___^ واهاهاهای

3.تولدم بود 

4.بزرگ شدم (الکی مثلا)

5.کیک خوردنمون 

6.عکس گرفتنامون 

7.مالیدن کاکائو کیک روی صورت اینجانب :/ 

8.امتحانمو خوب دادم 

9.خنده هامون ^___^ 

10. وجود دوستای مجازی و واقعیم 

11.مهربونیا دوستای مجازی یا واقعیم 


÷ پرتقال نمیدونم چی شده و نمیدونم چه شکلی میتونم کمکت کنم :(

ولی امیدوارم و آرزو میکنم زود زود مشکلت حل بشه :)


×پست قبلی  با کارای کوچیک هم میشه شاد بود و احساس خوبی داشت :)

ادیسون کیمیا را دوست دارد !

1.راننده سرویسمون مثلا قهر کرده جواب سلام که همین جوری یه چی میگه خدافظی هم که کلا نمیگه :|| لج هم کرده آهنگ نمیزاره :/// 

قبلنا سلام که میکردیم همچین سلام میکرد و میگفت "سلام دختر گلم :) "

ولی خب الان لج کرده :

حالا انگار چه تحفه ای هس :// الان مثلا ماها باید بریم بهش بگیم ببخشید ؟ :/ 

هه بشینه تا ما بگیم :// والاع:/


2.سر عربی یکی از بچه ها موقع ترجمه به جای اینکه بگه ادیسون شیمی را دوست دارد کیمیا رو معنی نکرد و گفت "ادیسون کیمیا را دوست دارد " و کل کلاس رفت هوا :))))) حالا خوبه کیمیا نداریم تو کلاس :) البته فک کنم تو کل پایه نداریم :/ 


3.همیشه دیگه تهش هشت میومدن ولی امشب از هشت گذشته بود و هنو نیومده بودن 

حدس میزدم که چرا دیر اومدن :)

شام از بیرون گرفته بودن و حالا هی مامانم گیر داده بود که من برم از تو یخچال سس بیارم ولی خب منم حال نداشتم و به داداشم گفتم 

حالا اون رفته آورده مامانم برگشته میگه" برو سس خردل رو بیار نیاورد "

منم برگشتم به داداشم گفتم باز و خودم هم گفتم "من که میدونم چیکار کردین از دیر اومدنتون معلوم بود " 

قرار شد فردا ببرمش با بچه ها بخوریم ^__^ 


3.باید خیلی شاد میبودم و ذوق میکردم ولی دریغ از ذره احساس شعف :/ 

دفه اولی بود که یه همچین کاری میکردن 

اگه مثه همیشه بودم قطعا عکسش رو میذاشتم ولی الان اصن دل و دماغ عکس گرفتن رو هم ندارم :/


4.بهار تولدت مباااااااااااااااارک باشه ^____^ 

خیلی جالبه که تو وبلاگ هم کسی هس که روز تولدش باهام یکی باشه ^_^ 

تو مدرسه هم یکی از دوستام هس ^__^ بعد خیلی جالبه همو که میبینیم مثلا من میگم تولدت مبارک اونم میگه تولد تو هم مبارک :دی 


قشنگی های امروز :)

1.خنده هامون و دور هم بودنمون 

2.کلاس عربی 

3.کلاس ریاضی ^__^

4.حرفام با ...

5.سورپرایز شدنم 

6. و.......


شاد باشید ^___^


× گذشته/حماقت

اشتها ندارم خب !

1.برای فناوری روی مس طرح می اندازیم و بعد برجسته‌ش میکنیم بعد منم لوگوی بارسا رو کشیدم بعد امروز بعد از کلی تلاش خیلی خوب برجسته کردم بعد فهمیدم که برعکس برجسته کردم ینی F C B  که روش بود برعکس شد :||

اصن اینقده ناجور خورد تو پَرم که دیگه انجام ندادم و گذاشتم تو کمد :/ البته لازم به ذکر است که خودم نفهمیدم یکی از بچه ها بهم گفت :/ 

حیف که تو مدرسه ست وگرنه عکسش رو میزاشتم البته وقتی برجسته نکرده بودم خییلی بهتر بود و قشنگ تر بود 


2.عاخه مادر من خب اشتها ندارم دیگه دلم غذا نمیخواد :/ 

بخوام خودم میخورم دیگه :/ یه سره همش گیر میده چرا هیچی نمیخوری :/ 

بابام هم از اون ور هی من هرچی نخورم ربطش میده به قد و این جور چیزا... :/ 

الان چند روزه که هی دعوام میکنه که بخورم. اون روز هم گفت بیام خونه ببینم ناهار نخوردی من میدونم  و تو -_- 

منم مجبور شدم به زور خوردم -__- اصن خیییلی بهتره وقتی آدم ناهار نمیخوره :) ولی خب نمیزارن که :/ 


3.دینی اون دوتا سوال بود که اشتباه بود اونا رو نمره داد و خب بیست شدم ^__^ 

البته بماند که چقد منت گذاشت :// 


4.کتاب عربیم از بعد از امتحانا گم شده بود و حالا هی هرچی میگشتم پیدا نمیشد که :/ به دبیرمون گفتم و اونم میگفت باید برم یه نو بخرم عاخه کتاب پارسال فرق میکنه 

وااای که چقد دلم سوخت :( عاخه کتابم خیلی تمیز و خوب و کامل بود خیلی حیف بود :( 

خب حالا اینا مهم نیس مهم اینه که الان پیدا شد ^__^ و جالبه بدونید که دقیقا توی کمدم و لای کتابایی بود که چند وقت پیش از رو میزم خیر سرم جمع کرده بودم :/ میگم که من نباید جمع کنم :/ همین میشه دیگه :// 

حالا موندم به دبیرمون برگردم چی بگم :/ 


5.امروز عربی و ادبیات و اینا رو که میخوندم قسمت واژه ها رو هی هر واژه رو که میخوندم ذهنم ربطش میداد به پلاسکو آتش نشانا :(


6.جواب سوال 3پست قبلی رو بدید.



قشنگی های امروز ^_^

1.وااای اون بارونی رو پوشیدم ^_^

2.وسیله ها و چیزایی که طناز بهم داد ^___^ واهاهاهاهای

3.کلاس فیزیک 

4.بحث با دبیر فیزیک برای اینکه بتونه منو قانع کنه :دی 

5.دور هم بودنمون :)

6.حرفامون و خنده هامون :))

7.وااای ظهر توی سرویس عالی بود ^__^

8.کار با مس 


× پست قبلی ^____^

گلوم گرفت :دی

1.واااااااااای جییییییییغ مترسک برگشت هوااااااااار^_______^

2.وااااااااااااااااااااای من از هنر بدددددددم میییاااااااد اه -_____- 

برای فردا کلی کار هنری باید انجام بِدم اه من نمیییییییخواااااااام -__-

3. احساس یه پرنده ای رو میکنم که کردنش توی قفس 

آخر سر در آرزوی کمی آزادی میمیرم :/

4.به نظرتون من خیلی پرروام که به همه گفتم تا برا تولدم چی بهم بدن ؟!؟!


قشنگی های دیروز رو میخواستم بنویسم ولی به خاطر این اتفاقا دلم نیومد 


قشنگی های دیروز 

1.کلاس فیزیک ^__^ هوااار 

2.کلاس ریاضی ^__^ 

3.کنار هم بودنمون 

4.واااااای جییییغ تشخیص شون اشتباه بود و سرطان نداره ^__^ واهاهاهای

5.بازم بود ولی اینجا نمینویسم :)


قشنگی های امروز 

1.شیمی 

2.مهمونی 

3.واااااااااااااای کادومو درست کرده جییییییییغ هوااااااااار ^_____^ 

4.بازگشت مترسک ^___^ واهاهاهاهای

5.کتاب عربی پیدا شد :)

6.وبلاگم 100 روزه شد ^__^ واهاهاهای 

فعلا همینا :)

میخواستم صدا سرفه بنویسم هرچی فکر میکنم نمیدونم چی بنویسم :/ 

الان شما خودتون فرض کنید من بعد از این هواار هایی که زدم صدام گرفته دارم سرفه میکنم 

پست قبلی گفتیم و گفتیم و حالا هم مثه همیشه میزاریمش تو صندوق تا دفعه بعد


Designed By Erfan Powered by Bayan