استاد خیال

نمیدونم

خیال بافی چیز شیرینیه ^_^ 

آدم میتونه با خیال بافی خیییلی چیزایی رو که نمیتونه توی واقعیت بدست بیاره رو توی خیالش بدست بیاره 

میتونه با آدمایی که واقعیت ندارن ارتباط داشته باشه

میتونه واسه آینده ای که نیومده برنامه بچینه

و هزار تا میتونه دیگه که فقط توی خیال ممکن میشه ...

منم یکی از همین آدمام که خیال بافی میکنم مثه هزاران نفر دیگه 

حالا همه ی این آدما اکثرا برای آیندشون هم خیال بافی میکنن 

ولی من...

ولی من نمیتونم 

هر کاری میکنم نمیتونم برای یه آینده دور خیال بافی کنم 

نه توی خواب 

نه توی ذهن 

هیچ کجا 

حتی روی کاغذ هم نمیتونم برنامه ای واسش داشته باشم 

دور ترین خیالم میتونه فوقش واسه چند ماه بعد باشه 

ولی واسه ی چند سال دیگه 

واسه دانشگاه 

واسه شغل 

واسه جایگاهم توی اجتماع 

نه نمیتونم 

خیالات من فقط در مورد آدمایی مثه x .y.zهستن که همشون روی کلشون یه علامت سواله 

خیالات من فقط در مورد اتفاقای دو روز دیگه ست 

فقط درباره ی اتفاقایی هس که میدونم هیچ وقت نمیوفته 

حتی آدمایی هم که خیال پردازی بلد نیستن میتونن آینده نگری کنن 

ولی من چی ؟

هر کاری میکنم نمیشه 

نمیتونم مثلا بگم ده سال دیگه فلان شغل رو دارم 

یا فلان رشته رو میخونم توی بهمان دانشگاه 

حتی نمیتونم بگم سال دیگه میخوام برم کدوم رشته 

این خیییلی بده 

خییییلی خیییلی بده که واسه آیندت برنامه ای نداشته باشی 

واسه خودت مثه بقیه درباره ی آدمی که قراره بیاد تو زندگیت ملاکی یا تصوری نداشته باشی 

جواب خیلی از سوالای من از خودم به نمیدونم ختم میشه 

سوالایی مثه 

چی کاره میخوای بشی ؟

چه رشته؟

هدفت چیه؟

چی دوست داری ؟

و خیلی چیزای دیگه ....

و مهمترینش اینکه برای چی زندگی میکنی ؟ که خب جوابش یه نمیدونم بزرگه

میگم برم ریاضی بعد میگم خب تهش چی؟ و باز هم نمیدونم 

برم انسانی و باز دوباره جواب تهش چی و هدفت چیه ؟ نمیدونم هست

هدف چیز مهمیه خیییلی مهمه  

اصن هدف هس که معنا میده به زندگی 

هدفه که تو رو به سمت جلو میبره و بهت امید میده 

ولی من این هدف رو ندارم 

دنبالش هم که میگردم میرسم به همون نمیدونم و علامت سوال 

شاید هدف نداشتنم از این سرچشمه میگیره که هیچوقت هیچ چیز واحدی تو زندگیم نبوده 

ینی مثلا من بارساییم ولی مثلا بایرن رو هم دوست دارم لیورپول رو هم منچستر سیتی رو هم و....

ولی چون بارسا از همشون بهتره پس میگم بارسا 

یا مثلا غذا اگه این و این و این رو دوست دارم اون و اون و اون رو هم دوست دارم 

و خیییلی مثالای دیگه 

هیچوقت انتخاب واحدی نداشتم هیچ وقت از یه چیز واحد خوشم نیومده 


اینا خیییلی بده خیییلی 

بلد نیستم خوب بنویسم حتی بلد نیستم خیالاتم رو بنویسم یا احساساتم رو قشنگ بنویسم بیان کردنش که دیگه پیشکش ولی اینایی که میگم  این که ندونی برای چی زنده و زندگی میکنی اینکه ندونی چرا....

درد و مشکلش خیییلی فرا تر از این نوشته و این حرفاست 

خییییلی خییییلی فراتر 

سه شنبه ۲۱ دی ۹۵ , ۲۳:۰۰ روح‌الله (در دستان لرزان باد)
مطالعه کن و فکر کن. به پرسش‌های بنیادین فکر کن. فکر کن به اینکه ز کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود  به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم 
مسئله اینه ته همه ی این فکرا میرسه به نمیدونم 
من نمیدونم های زیادی توی زندگیم دارم اما معمولا سعی میکنم بهشون جواب بدم
من هدف خاصی توی زندگیم ندارم.فقط میخوام شاد باشم و غرور و نجابتم رو حفظ کنم
شاید به نظر خیلی بیخیال بیام.ولی...نمیدونم :)
امیدوارم زودتر به زندگیت سر و سامون ببخشی :))
امیدوارم تا همیشه شاد باشی :))))
سه شنبه ۲۱ دی ۹۵ , ۲۳:۳۷ پرتقالِ دیوانه
ببین سریعا هر جوری شده باید جواب این سوالاتو پیدا کنی وگرنه بعدا اگه همبنجوری یه چیزی انتخاب کنی پشیمون میشی.. مثه من
و راستی
سعی کن در کنار درست کلاسای متفرقه هم بری
نگو وقت نمیشه
خیلی هم وقت میشه
اگه نری بعدا خودتو فحش میدی
مثه من :/
مثلا کلاس متفرقه مثه چی ؟!
ورزشی و زبان و اینا ؟!
سه شنبه ۲۱ دی ۹۵ , ۲۳:۳۹ پرتقالِ دیوانه
تنبلی نکن و بشین از همین الان تحقیق کن
نوشتن بهتره
اونم نه تایپ
حتما تو دفتر بنویس
هی برا خودت نتیجه بگیر
شرایطو سبک سنگین کن
من آدم نوشتن نیستم :/ 
بعد مثلا در مورد چی تحقیق کنم ؟!
:)))
نهایت سعیت رو بکن که یه برنامه ریزی حسابی برا اینده ت داشته باشی^_^
البته نه مثه من که برای هشاد سالگی م هم برنامه ریزی کردم://
:)))
اتفاقا کارت خیلیم خوبه :)
منم فقط تو خیال هست که احساس آرامش میکنم.
منم :)
آدم رو میبره یه جایی دور از این دنیای خاکی
هدفت. چیزی که خوشحالت میکنه. اینکه آیندت میخوای چه شکلی باشه
اونایی هم که آدم نوشتن نیستن باید بنویسن باور کن
جواب سوال چی خوشحالت میکنه هم یه نمیدونمه باز 

=)))
من یه عمر تو خیال زندگی کردم، و انقدر تو خیال بودم که 4 ساله توی خونه هستم بلکه بخشی از خیال هام رو به واقعیت نزدیک کنم خخ
سعنی کن اگر حرفه ات و زندگیت همسو نیست با تخیل (مثلن نقاش یا نویسنده نیستی) خیال رو ببوسی و بزاری کنار

هرچیز که با خیال بهش رسیدی، بدون خیلی محال هست در عمل بهش برسی :دی
این قانون اول و دوم و سومی هست که به اسم من میتونی استفاده کنی.
3 برابر مطلبت میتونم جواب بنویسم و از آزار های خیال بگم، تازه من همیشه تا همین الان فکر میکردم میتونم توی دست بگیرم و هدایتش کنم و ازش استفاده کنم
خیالات من دنیای من هستن 
مطمئنم اگه خیالاتم نبود تا الان یا افسرده میشدم یا دیوونه 
نه نقاشم نه نویسنده ولی تو ذهنم که میتونم این کار ها رو بکنم
میشه برام بنویسی ؟
یه مثال زنده یادم اومد. همین الان که مجبورم از گوش راستم فقط اهنگ گوش بدم، مال اینه که دیروز که مشغول فکر بودم و راست و ریست کردن یک سناریو و تو اتاق در بسته از این و به اون ور میشدم، پام گیر کرد به سیم هندزفری و طبیعتن برای تو که خیال پردازی قابل تصور هست که چطوری پدرش سوخت =))) و حالا مثل یک گوش ها باید آهنگ گوش کنم تا باز یکی بخرم
چی کاره ای که یه سناریو رو داشتی راست و ریست میکردی ؟!
ولی این دلیل نمیشه که به خاطر یه همچین چیزی خیال پردازی نکنی!
خیلی دلم میخواد مثل خودت بگم "از صبر و حوصلت خارجه" اینکه توضیح بدم چرا خیال بده =) ولی خوب دیگه از مد افتاده این مدل بهونه آوردنا =)

بزار دوتا دلیل دم دستی دیگه هم برات بیارم اگر قانع نشدی (که نمیشی) بازم دلیل هست تو آستین هام

یک اینکه همیشه زندگیت رو همین نوار مستقیم طی نمیشه، بزرگ میشی و یه رو یه نفر وارد دنیایی خیالیت میشه، که اون یه نفر خیالی نیست، یعنی تو هم نمیتونی تو خیالت کنترلش کنی، اون هر کاری رو میکنه که اختیارش میگه و شاید اصلن با قوانین فکری تو سازگار نباشه، در نتیجه بایستی از خیال فاصله بگیری، این میشه که وقتی اون شخص یهو رفت، آدم دوباره تنها میشه به علاوه اینکه دیگه با تنهاییش هم نمیتونه کنار بیاد مثل قبل. معمولن کسی که خیال داره تنها هم هست و از جمع هم فاصله ی خودشو حفظ میکنه

دو اینکه یه روزی پا به سن که بذاری، پیرزن که بشی :دی،این زیر چشمات که چین بندازه و موهای داخل گوشت هم مثل دندونات سفید بشه =)) اون موقع به تدریج خیال آدم در سنین بالا، تغییر میکنه، قبول باید کنی که کمرنگ میشه

یعنی در واقع نوعش فرق میکنه و دیگه نمیتونه آدم خیلی خوشی هارو اونطوری برای خودش تصور کنه، اون موقع حسرت اگر بجونش بیافته، مث آتیش و پنبه
دیگه عمرن اصلن جایی تو افکارش برای خیال خوش باقی نمیذاره، تاحالا حسرت نخوردی؟

کاش میشد تو خیال زندگی کرد
نمیدونم تخیلت چقدر قوی هست که براش وبلاگ درست کردی =)))
ولی من به حد رسوندم و حالا چیزی که میبینم رو میگم
 
شما راحت باش تیکه تو بنداز :|||
چه خوب میدونی من قانع نمیشم 
تو میتونی ذهنتو خاموش کنی؟! میتونی بهش بگی خیال پردازی نکنه؟!
شایدم تو بتونی ولی من نمیتونم چون خودم قبلا این اجازه رو بهش دادم پ نمیتونم الان بهش بگم حق نداره 
من توی حال زندگی میکنم دلیلی نداره به خاطر آینده و اتفاقاتش خوشی حال رو از خودم بگیرم 
اصن از کجا معلوم من دو ساعت دیگه زنده باشم 
من توی دنیای واقعی خییییلی کارا رو خیییلی کارا رو نمیتونم انجام بدم ولی توی خیال میتونم و همین باعث میشه دیگه حسرت نخورم

سناریو معانی گسترده ای داره فرزندم =)
من برای چیدمان مراحل پیاده سازی یک اپلیکیشن توی فکرم از راه های مختلف بررسیش میکردم ، درصورتی که کافی بود و باید میشستم پای کامپیوتر کارو شروع میکردم و بیهوده بیش از حد بررسیش میکردم که شد اون =)
گاهی انقدر بررسی میکنه آدم که دیگه عملن خسته میشه و از انجام کار فیزیکی باز میمونه

اون اپلیکیشن که گفتم یه بازیه، خیالات خودم رو میریزم داخل قصه اش تا به یک دردی خورده باشه، این وبلاگی که اینجا کنار اسمم مینویسه، فعلن هیچ چیز توش نی و تازه منتقل شدم به این آدرس، ولی بتدریج همون مراحل کارم رو میذارم و کاری هم ندارم به اینکه چیزی که مینویسم از صبر حوصله دیگران خارجه =)


باو بابابزرگ ://///
چه جالبه کاری که میکنی ^__^
شما راحت باش تیکه تو بنداز :/
 منم به موقعش خوب بلدم چی بگم  -__^
منم تمام و کمال نمیتونم، زورم نمیرسه 100% کنترل کنم، همین روزها به این فکر میکنم که این سردرد های همیشگیم، گاهی هم یه خوبی هایی دارن، باعث میشن کمتر به چزی که داشتم و از دست دادم از زاویه ای فکر کنم که جز نا امیدی چیزی باقی نمیذاره.

گاهی از شدت فکر به بعضی چیز ها حتی نفسم بند اومده (تاحالا تجربه کردی؟)
تو میگی فکر کردن خوبه، من میگم فکر بیهوده کردن چه سودی داره
تو میگی با اینها شادی، من میگم به فکر آینده ای باش که شاید این افکار نباشه تا همیشه شاد باشی

دوست گرامی، فکر و خیال آدمی، با یک اتفاق ساده میتونه pause بشه و دیگه دست تو نیست که بخوای فکرای خوب بیاد
ذهن ممکنه حتی با یک اتفاق برعکس عمل کنه و تمامن چیزای ناخوشایند پیش روت بیاره، اون وقت اگر زورت بهش نرسه میشی یکی که مجبوره با یه گوش آهنگ گوش بده =)

من هم زمانی تو خیال خودم هنرپیشه، خواننده، قاتل، آدم خوب، پلیس، حشره :| و خیلی چیزا بودم =) اون روز ها خیلی زیبا بود و ساعت ها تنهایی روی نیمکت پارک هم که میشستم اصن عین خیالم نبود که چقدر تنها هستم یا نیستم یا کیا هستن یا نیستن

بماند که درسم رو هم خیلی خراب کردم =)
فکر که میکنم هنوزم همون آدمم فقط یه چیزایی رو دیدم و تجربه کردم که نمیتونم از یاد ببرم و نمیذارن و نمیخام که برگردم به همون خواب گذشته

مهم نیست چقدر کار بتونی انجام بدی :)
مهم اینه که کاری انجام بدی
الان اگر ازت سوال کنم تو چه هنری داری که بهش میبالی (طبیعتن بجز خیال) چی بهم میگی؟


قبول دارم و میفهم چی میگی 
ولی من فکر و خیالام همیشه هم شاد نیستن 
خیلی وقتا خودم رو یا نزدیک ترین آدما بهم رو توی خیالاتم کشتم و بالای قبرشون هم رفتم نه یک بار بلکه چندین بار و مدلای مختلف 

جواب سوالت میتونه خب این باشه که 
من یه فوتسالیست هستم 
ریاضی و فیزیکم هم میتونم بگم عالیه 
درسته ایندفه ریاضیم خیلی داغون شد ولی همیشه نمره هام خوب بوده 
درسای دیگم هم خوبن 
قبلنا خیلی خوب میتونستم با آدما حرف بزنم توی مشکلاتشون کمکشون کنم ولی الان یه ماهی میشه که نمیتونم ینی اون حرفا رو بزنم ولی خب 
در مجموع بخوام بگم از نظر ورزشی و درسی خیلی خوبم 
آشپزیم هم خوبه
دیگه فعلا همینا به ذهنم میرسه 
به نظرم بخش عمده ی جواب به حرفایی که میزنم رو تو خیالت پاسخ میدی=))
خوب تو که قانع نمیشی در هر صورت =) اول لجباز بودی بعدن خیال دراوردی.
من هرانچه از دلم درومد و از فکرم عبور کرد، و حس کردم شباهتی بود و از روی منطق درست بود رو عرض کردم خدمت شما :دی

سرت رو درد نیارم
فعلن یکم تو خیالت با من بحث کن =)) اونجا یحتمل حرفایی رو میزنم که تو دوست داری بشنوی :| =)

در کل خیال و آدم های خیال دار خیلی بهترن تا آدم های خشک و خشن و بی فکر یا خراب فکر؛ آرزوی خوب میکنم و موفقیت


آره :)
دقیقا :دی
بابت حرفات بسی سپاس گذارم :))
اتفاقا دارم همین کار رو میکنم :دی
اصن آدمای خیال پرداز یه چیز دیگن ^__^
مرسی :)
امدوارم تو هم موفق باشی و به هر چی میخوای برسی :)
=) خوب مرسی از جواب کاملت الان حس کردم با یکی حرف زدم نه با خودم و خیالاتم :دی

قاتل :|
منو اگر خواستی بکشی تیرت رو تو قلبم بزن =)))) :& نمیدونم دیالوگ کدوم فیلم چندشی بود =)

ببحشید برای این شوخی
فقط برای اینکه باعث یاد آوری فکرای نا خوشایند نبوده نباشم گفتم =) تا به شوخی گرفته بشه ، وگرنه بخاطرش متاسفام و درکش میکنم

درست رو همینطور خوب نگه دار (ایکن باباپزرگ پیر)، من که با همین فکر مشغولی هام خرابش کردم

ایشالا بازم وبلاگ شمارو تو لیست بروز شده ها ببینم و با کمال راحتی چندتا تیکه بندازم بهت =)  موفق باشی و پیوسته گل بزنی =)

درامان خدا
:دی
من که نمیکشمشون خودشون میمیرن :دی 
حالا چون خواستی تو رو میکشم :)
البته تو مخ باحال تره اونقدری خون نداره بعدشم سریع میمیری راحت میشی حالا دور از جونت 
چشم ^__^
ممنون :)
منم امیدوارم بازم کامنتاتو ببینم ^_^
مرسی مرسی مرسی برای اون آرزو ها که الان دیدم
خواهش:)))))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan