استاد خیال

سرشار از خنده :)

1.خب از اردو بگم که کلیییییییی خوش گذشت و حال کردیم که چون از حوصله شما خارجه خوندنش نمینویسم براتون و همینطور هم احساس میکنم اونقدری که برا من جذاب و باحال بوده برای شما نباید باشه :/ 

فقط در همین حد که کلی خوش گذشت و کلی خندیدیم و مسخره بازی در آوردیم :))))))))))

و من و دوستام  در تمام مدت نیشمون باز بود و دهنمون هم 180درجه باز و صدای خنده هامون هم گوش فلک رو کر میکرد :))))))))


2.اینکه من و دوستام مسخره بازی در میاریم یا هر کار دیگه ای که برای دل و شادی خودمون میکنیم به شما هیچ ربطی نداره که در موردش نظر میدی و به خودت جرئت دادی که ما رو قضاوت کنی و بهمون توهین کنی 

من دیوانم و دیوانگی ام را دوست دارم و برای خوشایند شما هم قصد تغییر خودم رو ندارم این نه فقط حرف من بلکه حرف هممون هست پ به جای اینکه ما خودمون رو جمع کنیم شما خودتو جمع کن و سعی کن به چیزی که بهت ربط نداره دخالت نکنی 

مرسی اه 


3. بی خبری خیلی بده خییلی :( 

منم دارم در بی خبری سر میکنم و این خییییلی بده :(


قشنگی های امروز :)))

1.اردو که تمامی قشنگی امروز رو در بر میگیره و خودش اندازه صد تا قشنگی چون تمام لحظاتش پر از حس خوبه 

101.رویاهام :)

102.وقتی اومدم تو پنلم کلی نظر جدید داشتم و من خر ذوق شدم ^____^

103.خودم خوب میدونم :)


قَسَفه

1.خب باید اعلام کنم همونطور که قابل حدس بود نتونستیم مدرسه رو بپیچونیم و بریم پارک بانوان و به همین علت فردا باید بریم مدرسه :///

البته در فکر این هستیم (ینی من و دالتون ) که فردا با بچه ها نریم اردو و بمونیم توی مدرسه 

حالا باید ببینیم چی میشه !

2.دختر عموم اومده میگه : dreamer میخوام برا خودم قَسَفه بزنم.

+یه دوست خیالی دیگه هم به اسم گَزل پیدا شده که خب همون غزل خودمونه که این طوری تلفظ میکنه 

عاخه من موندم چرا "گ" میگه :/ از هیچ طرفی هم حتی یه رگه ترکی هم نداره :/// البته داداشش هم همینطوری بود 

++موهای عروسکش رو شونه میکرد بهش میگم آروم شونه کن دردش نگیره 

برگشته میگه : گریه نمیکنه که اشکاش نمیاد که :/ تو اشک میبینی ؟!

+++به کفش میگه کَشب بعد به جای اینکه من بهش درستشو یاد بدم خودم هم جدیدا اینجوری میگم حتی بابام هم امروز برگشته میگه "بیا ببینیم چه کشبایی.... " :|

3.

+مامان فیزیکم رو بیست شدما :)

_ عه ! 

همین در همین حد عه نه بیشتر نه کمتر ://// 

البته ریاضی رو نگفتم البته هیچکدوم از نمره هام رو نگفتم ینی هیچوقت نمیگم اونم نمیپرسه حتی بعد از امتحانا هم نمیپرسه 

بعد حالا زنمو هام از ریز به ریز درسای اون دوتا خبر دارن و مامانه منم میگه تو چرا هیچی به من نمیگی ؟ 

خب مادر من بپرس تا منم جواب بدم :/ والاع ://


قشنگی های امروز :)

1.تعطیل بود ^_^ واهاهاهای 

2.کلی با Sبازی کردم ^____^

3.از y درس پرسیدم 

4.کلی با y چرخیدیم و خندیدیم 

5.تو خیابونا چرخیدیم ^__^

6.آهنگ کلی گوش کردم :)

7. و....


شاد باشید :))))

پوست پسته

1.

خب عکسی که مشاهده میکنید اثر نیکی دوستمه که واسه من و بقیه سر کلاس اجتماعی کشید و بهمون داد و البته لازم به ذکر است که فقط برای من دو تا بود ^__^


2.اردو هم افتاد چهارشنبه. به قول مامانم حالا نبرنتون اردو چه اجباریه حالا :/


3.برگه های ترم رو بهمون میدن بعد ما غلطامون و نمره هامون رو میبینیم بعد از اون باید همون موقع امضا بزنیم و تحویل بدیم

منم از اونجایی که هر کاری کردم هنوز نتونستم یه امضا واحد داشته باشم توی هر برگه یه جور شد امضام ://


4.چه قدر بده آدم دقیقا روز تولدش آزمون جامع داشته باشه ها اه ://


5.نمیدونم چرا دیگه اون حرف قشنگ قشنگام رو دیگه نمیتونم بزنم :(

دیگه نمیتونم کلی حرف بزنم تا یکی آروم بشه :( چه مجازی چه واقعی 

احساس میکنم مغزم قفل کرده :/ نه فقط این مورد بلکه توی جاهای دیگه هم که خب برای من این از همه مهم تره

رفتم نگاه کردم آخرین پستی که اینجا با فاز فلسفی نوشته شده اینه ماله تقریبا یه ماهه پیشه :(


قشنگی های امروز :)

1.اینکه یه چیزی رو یه نفر به هیچکس نگه ولی به تو بگه و تو تنها کسی باشی که بدونی :)

2.امروز همه ی نمره هایی که گرفتم بیست بود ^__^

3.فیزیکم رو هم بیست شدم ^____^ واهاهاهای

4.و طبق معمول دور هم بودنمون و خنده هامون ^__^

5.اینکه یه دبیر خیلی قبولم داره :)

مهربونیاشون ^___^

1.قراره سه شنبه بریم اردو اونم کجا اردوگاه فلان که خب از سال اولی که اینجا بودیم همش بردنمون اونجا و دیگه خیلی تکراریه :/ 

بعد عاخه چیز جالب و باحالی هم که نداره :/ میریم اونجا فرش میندازیم و توی اون محوطه ول میچرخیم و بازی میکنیم و از این جور کارا  ینی هیچ چیز جذابی نداره :///

حالا با بچه ها قرار شده اگه اولیا گرامی راضی بشن خودمون نیایم مدرسه و بریم پارک بانوان البته با مامانایی که میتونن بیان 

حالا قرار شده سارا با مامانش حرف بزنه که اگه بتونه اون روز بیاد دنبال سه چهار تامون و بریم و بقیه هم  با مامانای دیگه بیان 

از بس که زیادیم عمرا تو یه ماشین جا بشیم 

البته من که چشمم آب نمیخوره اجازه بدن ولی اگه بشه خیلی خوب میشه ^___^ واهاهاهای 


2.ببخشیدا ولی یکسری از آقایون واقعا مشکل دارن :/ الان میگم برای چی 

دوست بنده توی خیابون داشته عین آدم راه میرفته تیپش هم که خب با مانتو مدرسه بوده بعد همینجور که توی پیاده رو میرفته یه دیوونه بهش هی نزدیک میشه بعد یهو دستش رو تا چش دوست ما میاره جلو و میگه "تو بی نظیری !"

عاخه چرااااا ؟!! فازت چی بوده داداچ ها ؟! :/

یا مثلا طرف خیلی مودب از پنجره صدا کرده و گفته خانم ببخشید و اینا بعد دوست منم خب برگشته نگاه که کرده طرف شروع کرده بوس فرستادن

(اه چندش -____- ) خب فاز اینم معلوم نبوده 

یا مثلا بنده خدا ها دارن تو خیابون راه میرن هی یکی میوفته دنبالشون و شروع میکنه زر زر کردن و شماره دادن و ... اینا 

خب چرا عاخه برای چی یه همچین کاری میکنن ها ؟!!

اینقدر هم که بی حیا هستن که کاری نداشته باشن طرف مامانش کنارش هستش :/ 

البته تا حالا برای خودم اتفاق نیفتاده خدا رو شکر و تیکه بهم ننداختن (اونم خب واس اینه من اصن بیرون نمیرم یا اگر هم برم یا ماشین هس یا کسی باهامه )ولی بالاخره میشنوم و میدونم که همین آقایون و پسرای جنس مذکر چقدر باعث ترس و نا امنی واسه ی دخترا میشن 

تازه اینا ساده ترین چیزاش بود وگرنه یک سری حرفا و کارایی میکنن که آدم میمونه چی بگه :/

آدم شک میکنه اینا از نسل همون آدمای با غیرت دهه های گذشته باشن

 

4.چرا نباید ماها تعطیل بشیم ها ؟! مگه ما خاک شش داریم :/ 

مسئولین خواهشن هرموقع دستشون از شمردن پولاشون آزاد شد یه فکری به حال این ریه های ما هم بکنن که داره به فنا میری ایضا چشمانمان 


5.چرا یکی رو که فکر میکردم هفتم هستش اکنون کاشف به عمل آمده که خیر طرف بیست و هشت سال o___O دارد ؟!! این همه اختلاف قابل درک نیست واقعا :/


قشنگی های امروز 

1.دوباره بعد از یه ماه تو حیاط نشستیم دور هم :)

2.تو سرویس کلی خندیدیم صبح :))

3.وجود دوستام ^__^

4.مهربونیاشون ^__^

5.  :))))

6.خنده هامون 



مشکلم و ناراحتیم اصلا چیز خاصی نیس حتی میشه گفت از نظر خیلیا  پیش پا افتاده‌ست ولی برای من اصلا اینطور نیس و نگفتم چیه چون میدونم یکسری حرف خواهید زد که از صبح همه رو شنیدم و حتی خودم قبلا به بقیه میگفتم 

و اینکه من وقتی بی حوصله باشم دیگه مراعات حالیم نمیشه و ممکن بود یه چی میگفتم و کدورتی پیش میومد واس همین توی دو تا پست قبل نگفتم 

حالا الان میگم فقط یه سری نصیحت و از این جور چیزا که میگذره تحویلم ندین لطفا :)

خب جونم براتون بگه که اینجانب برای نمره ی بیست درس خوانده بود و کاملا آماده بود اما سر جلسه معلوم نمیشود که چش بوده است که این همه بی دقتی  داشته و چرت و پرت نوشته 

1.دو جواب درستش را غلط کرده :/

2.از خودش تز جدید داده است ://

3.عدد ۱ را ۲ خوانده :|

4.منفی پشت توان را ندیده:/ 

5.جواب را در چک نویس درآورده و فراموش کرده که در برگه بنویسد :|||

یعنی خاک برسرش بکنند :///////

و  خب ابتدا بعد از امتحان گفت فوقش نوزده میشود البته فقط یه اشتباهش را میدانست و حتی تا همین صبح هم امید داشت اما هنگامی که نمره اش را پرسید و دبیر گفت و فهمید که گند زده است تمام امیدش نا امید شد و خودش نیز نابود و به ناگاه جوشش اشک ها از چشمانش بر آن لپ های خوشگلش :دی راه گرفتند و اینجانب نیز با بهت تمام به آنها اجازه روان شدن را داد و تبدیل به لبو شد  

وقتی مینویسم گند یعنی واقعا گند !

فک نکنید مثلا واسه نیم نمره اینطور در بهت ماند نه اصلا !

اینجانب برای دو و نیم نمره در بهت ماند 

همچنین دبیر را با خود در بهت برد 

سپس به زور و با چشمانی که تار میدیدند و هی جلوی خود را میگرفت تا اشک هایش برگه امتحان را خیس نکنند امتحان املایش را داد 

البته میدانید قشنگی قضیه کجا بود ؟

اینجا بود که دبیر ریاضی آمد توی سالن و از بچه ها سراغ اینجانب را گرفت و رفت پیشش و او را در آغوش گرفت و به او گفت که گریه نکند و از نظر او بیست است و او میداند و... 

و بعد از آن همه ی بچه ها اینجانب را به چشم عشق صا.... نگاه میکردند ^_^


بعدا نوشت : 

توجه شما را به خبر هایی که هم اکنون به دستم رسیده است جلب میکنم 

1.قراره پنج درصد از حقوق فرهنگیان رو بگیرن تا توی اون صندقشون که قبلا یکی اومد کلی ازش بالا کشید ذخیره بشه تا اون آدمی که جدید میاد یه پولی باشه که بتونه بالا بکشه دیگه ://

2.هاشمی رفسنجانی دار فانی را وداع گفت 

(خودم تازه فهمیدم کی بود ولی خب همینجوری دلم خواست بنویسم )

خدا بیامرزتش :(

شادی از ته دل بچه ها :)))

1.دبیر ریاضیمون اول اومد سرمون بعد خب همه نمره و اینا پرسیدن و من اولش هیچی نگفتم بعد که جو خوابید رفتم جلو و از خودش پرسیدم و اونم برگشت گفت"نه من الان باید یه دونه بخوابونم زیر گوشت!تو برای بیست خونده بودی یا برا نوزده ؟چرا اینجوری دادی؟ من توقع بیست داشتم ازت "

منم که دیگه اصن وارفتم و یه سری چیز گفتم و.‌.. 

هرکاری کردم نگفت که بالای نوزده شدم یا نه و وقتی هم گفتم که پ ینی زیر نوزده شدم گفت حالا فردا میگم و پیچوندم 

ینی واقعا اگه زیر نوزده بشم .... وااای اصن خیییلی بد میشه اه اه اه -___-

اصن همش تقصیر مامانمه که واسه من مهمونی میگیره 

تقصیر اون بقل دستیمه که حالیش نمیشه من خودم دارم امتحان میدم و دیوونم کرد از بس سوال پرسید 

نه اصن تقصیر خودمه که واس خودم تز جدید میدم وسط امتحان و میگم راس جزو محیط نیس و نیم نمره رو الکی میپرونم 

-____-

2.یکی از بچه های به شدت درسخون که توی سرویسمون هم هس مثه اینکه یه چیزی رو غلط داشت و عین چی گریه میکرد و حالا شما رو به خوندن دلداری ها دعوت میکنم 

+بابا چرا گریه میکنی همین که سالمی خوبه دیگه خوب بود سرطان میداشتی ها خوب بود ؟

×مگه برا مامان بابات درس میخونی ؟ اصن من خودم درس میخونم واس بچه هام که بعدا بگن مامانمون دکتره  نمرت که مهم نیس الان 

÷گریه کن گریه قشنگه. اصن عررر بزن باریکلا نیم نمره خیلیه ها 

=واااای دیگه هیچ مدرسه ای نمیتونی بری بدبخت شدی رفت و....

3.پسرعمو کوچیکم اومده بود خونمون بعد واسم خندوانه رو مو به مو توضیح میداد و هیچ چی رو هم جا نمینداخت 

تازه اداهاشونم در میاورد 

4.تلگرامم رو نصب کردم. اوووف اونقدر پیام داشتم اصن یه سریا اینقدر طول میکشید تا باز بشن .

بعد من خراب این دوستامم که میدونن من نیستم ولی هی پیام برام میفرستادن

البته نمیدونم چرا دیگه خوشم نمیومد ازش و همون دو ساعت بعد دیلیت اکانت کردم رفت 

5.خب حالا قشنگی های امروز 

1.دور هم بودنمون 

2.شادی از ته دل دالتون 

3.شادی از ته دل مامی (الهه) (بهش گفتم تو وبلاگ مامی معرفیش کردم بعد میگفت بزار لقبامون برا خودمون بمونن نمیخواد عمومیشون کنی. البته میخواست کلم رو بکنه :دی )

4.امتحان آخر بود (البته فردا هم املا داریم که اصن مهم نیس)

5.خیلی امتحان خوبی بود 

6.پسرعموم رو دیدم :)

7.کلی تو نت ولو بودم 


:):

خب قشنگی های امروز رو میخوام بنویسم :)

1.درس زودتر از اونچه که فکرش رو میکردم یه دورش تموم شد 

2.برخلاف تصورم تونستم دو دور بخونم 

3.ناهار از این گوشت قلقلی ها هستن از اونا داشتیم ^___^ واهاهاهاهای :)

(شیکمو هم صد درصد خودتونید :/ من فقط غذا دوس دارم همین )

اممم دیگه ....

خب از اونجایی که روز چندان جالبی نبود و همش یا درس بود یا وبلاگ 

و در کنار همه ی اینا کلیه درد را هم بیفزایید و همچنین خبر مرگ مادربزرگ یک دوست بسیار قدیمی و عصبانیت از دست درس که نگذاشت من به ختم برم -___- و...

واس همین میزنیم جاده خاکی و بدیهیات را مینویسیم 

4.آهنگ گوش دادن 

5.هممون دور هم بودیم 

6.خوندن یه سری از پست ها 

و خب دیگه چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه 

اون تیکه وسط رو هم نوشتم تا بدونم با وجود همه ی این مشکلات و خبر بد هنوز هم روزم میتونه قشنگی داشته باشه هرچند که کوچیک باشن اون قشنگیا :)))


÷کسی میدونه برای اینکه بشه بیدار موند باید چی خورد یا چی کار کرد البته از قهوه و اینجور چیزا هم فاکتور بگیرین دوس ندارم 

لطفا کسی میدونه بگه اخه میخوام بیدار بمونم ببینم میشه یه دور دیگه هم بخونم یا نه 


×آدما هیچوقت ارزش اینو ندارن که نگرانیت رو یا علاقت یا حتی نفرتت نسبت بهشون رو بروز بدی و بهشون بفهمونی ! احساساتت رو برای خودت نگه دار !

Designed By Erfan Powered by Bayan