استاد خیال

نیکی دیوونه ^_^

صبح خیلی ریلکس مثه همیشه از خواب پاشدم و بعد از اینکه دست و صورت مبارک را بِشُستم متوجه شدم که خاک به سرم ساعت 6:30هستش و من تازه بیدار شدم و تا اومدم به پدرگرام بگم گفت میرسونتم و...

موقع حاضر شدن هم مادر گرام به زور مجبورمان کرد تا کاپشن بپوشم و من چقدر از کاپشن بدم میاد :/ و نذاشت آن سیوشرت عزیزم را بپوشم :(

بعد رفتم دم در و صحنه ای رو دیدم که باعث شد تا چند ثانیه در بُهت بمونم :)

دونه های برف روی زمین نشسته بودن و زمین سفید بود و همچنان برف میبارید ^__^ روی برف ها راه رفتم و فهمیدم که وااای من چقدر راه رفتن روی برف ها و حسی که هنگام قرار دادن پاها روی برف به آدم دست میده رو دوست دارم و چقدر میتونه منو شاد کنه ^___^ واهاهاهای 

یادم باشه بعدا که مال خودم شدم هرموقع برف اومد برم بیرون و شروع کنم آروم آروم راه رفتن ^____^ 

نیکی دیوونه برداشته بود کیک خریده بود ینی چیزی نگفتا ولی خب بنده تیزم فهمیدم :) عاخه دختره دیوونه من یه چی گفتم حالا:)

سر دفاعی به معنای واقعی خوابم میومد ولی نمیشد خوابید چون هم دبیر نمیذاشت هم اینکه بحثی که داشت میشد رو دوست داشتم ^__^

زنگ تفریح هم رفتیم پایین و با نیکی شروع کردیم راه رفتن روی برفا ^__^ 

زنگ تفریح آخر نیکی رفت کیک رو از پایین آورد و بچه ها رو صدا کردیم تا بیان

روی کیک هم همون اسمی رو نوشته بود که دوست داشتم ^_^ بعد کنارای کیک پر خامه بود و تازه دختره دیوونه شمع هم خریده بود و روشن کردیم و بچه ها شروع کردن از پونزده شمردن و هی تندش کردن و منم توی دلم داشتم آرزو میکردم و بعد فوت کردم و بچه ها هم شروع کردن به جیغ و دست و این کارا و کل طبقه رو گذاشته بودن رو سرشون ^___^ 

بعد که فوت کردم دو تا از بچه ها یهو خامه های کنارش رو برداشتن و مالیدن به کل صورتم و منم نامردی نکردم و برداشتم خیلی خوشگل هم خودشو هم مقنعه یکیشون رو خامه ای کردم ^___^ 

بعد با مامی رفتیم تا صورتمو بشوریم . بعد توی راه این هفتما یه جوری نگاه میکردن انگار آدم فضایی دیدن :// 

رفتیم حالا هی من آب میزنم مگه میرفت :/ تازه مقنعم هم داغون شده بود :/ 

در حین پاک کردن با مامی حرف میزدیم و من میگفتم "واااای خدا الهه فک کن من زنگ قبل هم کرم زدم بعد اینا هم روش اومده پاک نمیشه که "

مامی"واس همینه که از این کار خوشم نمیاد "

من "واقعا ؟! کار باحالیه که" 

مامی "نه بابا همش کثیف کاریه بدم میاد "

من "یادم باشه روز تولدت حتما این کار رو بکنم :) "

بعد از شستن صورتم حالا رسیدیم به مقنعه :/ 

مامی هم مقنعه رو ازم گرفت و شروع کرد آب زدن 

واس همین کاراشه که بهش میگیم مامی دیگه ^___^ 

بعد رفتیم پیش بقیه و شروع کردیم کیک خوردن و وسطش یهو سیاره اومد تا صدامون کنه برای سرود بریم پایین و وقتی دید همه کیک دستمونه یهو همین شکلی موند و بچه ها هم گفتن که برا منه و دفعه دومه :)

پرنیان هم بهم دو تا دستبند جیر خوشگل داد ^____^ واهاهاهای 


+تمرینای تیم منطقه برای فوتسال چند هفته ست که داره برگزار میشه و من هربار به یه دلیل نتونستم برم و دبیرمون کلی دعوام کرد و گفت که باید برم 

منم گفتم "الان من این همه جلسه نرفتم بعد یه کاره جلسه اخر برم نمیگن دیگه اومدی چی کار و بقیه هستن و از این جور حرفا :/؟! " اونم گفت توبرو کسی چیزی نمیگه و... 

حالا الان مجبورم تولد صبا همون که تولدامون تو یه روزه نرم و برم تمرین 

فقط خدا کنه قبول بشم و برم مسابقات :)



قشنگی های امروز :)

1.برف 

2.قدم زدن روی برف ^__^ واهاهاهاهاهای

3.تولدی که نیکی برام گرفت :)))))

4.مالیدن خامه بر روی صورتم 

5.تمامی لحظه های تولد :))

6.نماینده شدم (البته مطمئن نیستم این جزو قشنگی میتونی باشه یا نه چون سر همین نمایندگی ،هفتم که بودم کلی حرف شنیدم و دردسر داشتم :/ )

7.وجود این همه دوست که جای اون همه آدم نامرد دور و برم رو پر کردن :)


×پست قبلی  یادآوری...


واهاهاهای بــــــــــرف :))))
اصلا صبح پاشدم (صبح=12:10 ظهر) از پنجره نگاه کردم دیدم واااای برف، چشام هنگ کرد :)) حیف که دیگه باریدن نمیکرد فقط نشسته بود.. و از اونجا که به شدت سرمایی هستم دیگه بیرون نرفتم از همون پنجره فقط نگاه میکردم :( البته الان رو نوار 170 روز سرمانخوردن هستم دوست ندارم نوار شکست ناپذیریم پاره بشه :))
این نیکی آدم جالبیه ها!
خوشم میاد این واهاهاهای من همه گیر شده -__^ 
صبح 0__0
من اصن یادم نیس آخرین بار کی سرما خوردم 
بیشتر از یکی دوساله :)
به شدت آدم جالبیه ^_^
برف آبکی نباشه، وقتی روش راه میری یه صدایِ خِرت خِرتی میده. 
و بازم تولدتون مبارک.
ما که امسال تو شهرمون برف به چشم ندیدیم.
خرت خرتی o___o
و باز هم مرسی ^_^ 
ارزو میکنم اونجا هم اینقدر برف بیاد تا قشنگ بتونین یه برف بازی درست حسابی بکنید ^__^
عه الان یادم اومد امسال موقعی که داشتم شمعارو فوت میکردم ارزو نکردم =//////////////////////////////////////////////////
:||||||||
بععععععع برف ^__^
هرچند من به سرمای شدید آلرژی دارم نمیتونم تحمل کنم ://///
ولی برف خیلی دوست ^^
رفیق هم رفیقای خودمون -_^
سرما خوبه که ^_^ 
:))))
باید بگم فقط بند اول پست رو خوندم چون دیگه نتونستم ادامش بدم!همین که گفتی برف همین که گفتی پا گذاشتن رو برف یادم اومد چقدر وقته اینجا برف نیومده!چقدر یادم رفته حس خوب پا گذاشتن رو برف رو.چقدر... -___-
منم خیلی وقت بود که این حس رو فراموش کرده بودم 
امیدوارم زود زود اونجا هم اینقدر برف بیاد تا بتونی یه آدم برفی خیلی خوشگل درست کنی ^__^ 
ببخشید اگه با خوندن نوشتم ناراحت شدی :(
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan