استاد خیال

مثه قبل شدم که....

این چند روزه یه جورایی همه چی مثه قبل شده برام و منم مثه قبل شدم .

مثه قبل شدم که دوست دارم هر اتفاقی برام میفته رو واسه دوستام تعریف کنم 

مثه قبل شدم که دوست دارم دیوونه باشم و چرت و پرت بگم 

مثه قبل شدم که از هرچیز کوچیکی خوشحال میشم 

مثه قبل شدم که دیگه اونقدرا هم بی تفاوت نیستم 

درسته بهم میگن سیب زمینی به خاطر بی احساسیم ولی خب ظاهرا فقط سیب زمینی هستم و باطنمو هم که داشت سیب زمینی میشد رو جلوشو گرفتم 

اوضاع من خوبه ولی اوضاع یه سری نه !

1.خوشحالم چون تونستم چهار تا گل بزنم و واقعا نمیتونید درک کنید که من چه حسی دارم و چه قدر به خودم افتخار میکنم :)

2.درسته همه ی نمره هام غیر از ریاضی بالای نوزده هست ولی خب معدلم فک نکنم جالب بشه 

ولی اینا فعلا مهم نیس فعلا مهم اینه که من تونستم فیزیک بالاترین نمره ی کلاس رو بیارم و بشم 19.5 تازه اونم با اون وضعی که اون هفته اینقد مهمون داشتیم و مهمونی رفتیم خیلی خوبه :)

3.یه چند روزه بچه شدم و واس همین کلا شاد میزنم :دی 

4.این دیگه دلیله شادیم نیس ینی چیزی نیس که بخوام شاد بشم 

نمیدونم میدونید یا نه یا اصن میتونید درک کنید یا نه؟

یکی از دوستام به شدت روی نیمار و لویی تامیلسون (خواننده گروه وان دایرکشن) کراش داره (ینی دوسش داره) 

دیشب مادر لویی به خاطر سرطان مرده و نیکی(همون دوستم) خبر نداشت و ما از صب مونده بودیم که بهش بگیم یا نه چون چند روزه که خودش هم چندان حالش مساعد نیست 

بعد از کلی کلنجار رفتن با خودمون تصمیم گرفتیم بهش بگیم چون اگه از زبون ما بشنوه بهتره تا بره توی کانالای تلگرام و اونجا ببینه تازه ما الان پیششیم و میتونیم آرومش کنیم 

زنگ آخر با کلی مقدمه بهش گفتیم و باید میدید که چه شکلی گریه میکرد و چه قدر حالش بد شد :( 

5.فردا هم امتحان زیست داریم هم ادبیات و هم کلی کار 

تا الان که فوتبال داشت و تازه میخوام برم سراغ درس و واقعا موندم من چه شکلی میخوام زیست رو یاد بگیرم :/ وااای من اصن از زیست بدم میاد اه 

ادبیات هم خوبه مشکلی نیس کارام رو هم حالا انجام میدم 

ولی میدونین چیه از بس حالم خوبه اصن دلم نمیخواد درس بخونم و ریخت زیست رو ببینم :/ 

پ.ن: میدونم خیلیاتون نمیتونید دوستم نیکی رو درک کنید و بفهمیدش همونطور که من هم این حجم از علاقه رو به زور میتونم درک کنم ولی ازتون میخوام خواهشا حتی توی ذهنتون هم قضاوتش نکنید چون خیلیاتون که اصن دختر نیستید و یا اصن توی این سن نیستید و از همه مهم تر شما نیکی نیستید 

:)

استاد همه چی تموم :/ +عضو ترکیب اصلی شدم^_^

1.یه استادی آورده بودن برامون تا درباره ی انتخاب رشته و اینا حرف بزنه 

شروع کرد به حرف زدن و گفت که من فلانیم و حتما اسمم رو شنیدین یا توی تلویزیون دیدین و از اونجایی که ما نمیشناختیمش همه باهم گفتیم نه

توی بقیه حرفاش هم هی میگفت من علاقم رو شناختم و توی هر چیزی هم که رفتم استعداد داشتم و فک کنید من از رشته مکانیک دانشگاه علم و صنعت انصراف دادم رشته ای که همه سر و دست میشکونن براش (حاجی درسته رشتت خوب بوده ولی دانشگاهت اونقدر تاپ نیس فقط خوبه همین:/// )

اصن من میرفتم سر کلاسایی که هیچکس نمیتونست ساکت کنه من با نگاهم ساکت میکردم( ://// )

کلی هی از خودش گفت و گفت و هی تعریف کرد به حدی که دیگه حالمون از این همه خودپسندی داشت بهم میخورد ://

اصن خب به ماچه که تو اینقدر همه چی تمومی الان من چیکار کنم ؟!؟! ://///

بعد وسط حرف زدنش گفت بچه ها من میرم نماز میخونم و برمیگردم و رفت همون پشت نماز خوند

نمیگم کار بدی کرد حتی این نشون داد چقدر معتقد هستش ولی به نظرم میتونست به همه وقت استراحت بده تا اونی هم که میخواد نماز بخونه بتونه و حتی به نظرم نباید میگفت که میخواد بره نماز بخونه 

مگه نماز اول وقت اون واجب تر از نمازای بقیه هس 

اون باید نماز اول وقت بخونه ولی بچه ها نخونن 

از این کارش اصلا خوشم نیومد ://

بعد از استراحت و اینا اومد در مورد آهنگ و اینا هم گفت و کلا هر چی آهنگ بود رو گفت حرامه 

و خب اینم به نظرم به خاطر جبهه ای که نسبت به این موضوع داشت بدتر بچه ها لج میکنن 

2.امشب دوتا دختر بچه رو دیدم که فک کنم کلا اگه خیلی داشتن 8 سالشون بود و آدامس میفروختن 

از مامانم پول گرفتم تا برم ازشون بخرم تا رفتم و گفتم که آدامس میخوام دوتا آدامس انداختن تو بقلم و پول و گرفتن و گفتن که چهار تومن میشه 

هرچی گفتم اینو بگیر من نمیخوام هی در میرفت و میگفت نمیگیرم بعد بهش میگم خب من پولشو ندادم که ازم بگیر 

میگفت خب پولشو بده برای چی از اون خریدی از من نمیخری و آخر سر هم با کلی مکافات پول رو بهش دادیم 

پیش خودم فکر میکردم که الان این پولی که من دادم که تو دست این بچه نمیمونه که _کاملا معلوم بود که بهش یاد داده بودن چون غیر از اون دو تا یه پسر بچه هم بود_ و  اخر شب مجبوره همرو بده به یه آدم الدنگ و بیشعور البته اصن لفظ آدم رو نمیشه واسه یه همچین ... استفاده کرد  :///

3.امروز انتخاب نهایی واسه تیم بود و خب عضو ترکیب اصلی شدم ^__^

کلی هم با بچه سرایدارمون بازی کردم و توی تمرین هم چون تک می افتادم یار من بود

 خییلی خیییییلی بازیش خوب بود البته که خب 5 ساله کلاس میره و عضو تیم بود قشنگ همه مارو میذاشت تو جیبش 

وقتی دفاع وایستاده بودم همه رو تونستم دفاع کنم به جز اونو که ازم رد شد و گل زد 

چرا نباید نتیجه بگیره ؟!

1.صبح یه حسی بهم میگفت که چون فقط یه دور خوندم قراره که امتحان اجتماعی رو گند بزنم و یه حس دیگه هم از اون ور هی میگفت خاک تو سرت کنن :/ ینی اینم نمیخوای بیست بشی؟!

ولی خب خیلی خوب دادم و به احتمال زیاد بیست میشم :)

2.برگه های ریاضیمون رو دادن و واقعا جو کلاس سنگین بود و آدم فکر میکرد اومده مجلس ختم از بس همه گریه میکردن 

اولش از فکرم خندم گرفته بود ولی بعد که حرفای بچه ها رو شنیدم واقعا تو فکر رفتم و هی یه چیزی بهم میگفت این نمره حقت نبود 

مثلا بچه ها میگفتن"من این همه پنج شنبه جمعه درس خوندم هرچی سوال ریاضی داشتم نشستم حل کردمو آخرشم هیچی :( این همه درس میخونم اخرش هم هیچ نتیجه ای نمیگیرم. اصن چرا درس بخونم وقتی خوندنم با نخوندنم فرقی نداره اصن درس نخونم بهتره لااقل میگم نخوندم و این شدم ولی الان چی ؟!؟ "

پیش خودم فکر میکردم چرا اونی که این همه خونده نباید نتیجش رو ببینه ولی منی که فقط یه جمعه اونم نصفه نیمه درس خوندم باید به نسبت خوب بشم ؟!

اصن چرا باید کسی که میدونم تلاشش حتی از منم بیشتره نتیجه نگیره؟!

3.برای انتخاب تیم فوتسال مدرسه بعداز ظهر موندیم و خب خدا رو شکر خیلی خوب کار کردم و مربی هم ازم خوشش اومد و اولین نفری که انتخاب کرد من بودم:))

وقتی دوتا تیم شدیم و مسابقه داشتیم میدادیم بچه ی سرایدار مدرسه هم اومد باهامون بازی کرد و وسط بازی آنچنان بهم خوردیم که منم دردم گرفت چه برسه به اون که با کتف خورده بودم تو صورتش و پخش زمین شده بود :/ 

ولی خب بنده خدا هیچی نگفت ولی از قیافش معلوم بود که خیلی دردش گرفته 

احساس میکنم حالم خوبه(البته اگه از از ازمون فردا فاکتور بگیرم)

:)  خب نمیدونم چرا احساس میکنم فیزیک رو عالی دادم و اگه بی دقتی نداشته باشم حتما بیست میشم :) البته که به حس های من نمیشه اعتماد کرد چون برای ریاضی هم فک میکردم عالی دادم ولی خب امروز فهمیدم که گند زدم :/ البته به نسبت کل بچه ها و نمره های بچه ها و همچنین نظر دبیر خوب شدم ولی واقعا انتظارش نداشتم 

:|  جمعه :بیخیال فردا   

  بعد از امتحان: گذشته ها گذشته (نقل قول از بقل دستی گرام)

D:  رفته بودم پیش دبیر ریاضی که برگشت بهم یه برگه سوال داد و گفت که تا آخر روز حل کنم. بعدا که بالای سوالا رو خوندم نوشته بود "برای شاگرد خوبم نیلوفر که میدانم ارزش این سوال ها را درک میکند" و من واقعا خوشحال شدم و حس خوبی بهم دست داده بود 

:(  امروز ال کلاسیکو داره و من به شدت نگرانم چون اگه بارسا بخواد این شکلی بازی کنه نه تنها امروز نمیبره بلکه قهرمان هم نمیشه و بخوام واقع بین باشم اگه رءال همینطور تا آخر فصل خوب بازی کنه پتانسیل قهرمانی رو داره 

فقط خدا کنه بارسا به خودش بیاد و ببره چون کلی تو مدرسه با بچه ها کل کل داشتیم 

:/  از سر بازی با من سیتی که بارسا برد دیگه فوتبال ندیدم و خیر سرم میخواستم امروز حتما ببینم ولی مامانم گیر داده که بریم بیرون تا برام لباس بخره:/ فقط خدا کنه بتونم راضیش کنم که نریم 

پ.ن1:ریاضیمو 17.75شدم:////

پ.ن2: اینایی رو هم که اول هر بند گذاشتم نشون دهنده ی حسم نسبت به اون موضوعه 

اصن دیدین خلاقیت از سر و روی من میباره :دی

دیدین چی شد؟!

× توقع ندارین که در برابر این حرف مامانمم که میگه بدون درس خوندن معدل بیست بیارم پوکر نشم:||| 
همچنین اینکه با زیاد درس خوندن بنده مشکل داره :|||
÷ دیشب مثلا خواستم از خودم خلاقیت نشون بدم و طی عملیاتی با لاک به جون قاب گوشیم افتادم و اولش خواستم طرح بارسا بزنم که نشد بعد پاک کردم و با یه لاک دیگه افتادم به جونش و به معنای واقعی گند زدم توش :// 
حالا امروز خواستم گندمو پاک کنم و با لاک پاک کن افتادم به جونش و بازم گند خورد توش ولی خب باز یکم قابل تحمله :// 
= چند روز پیشا که داشتم کانال هارو عوض میکردم یهو دیدم که داره آن شرلی رو نشون میده و من بس شادمان گشتم 
+ دیدین چی شد؟؟ اگه ندیدین که برین به چشم پزشک خودتون رو نشون بدید!
خیییلی باحال و شاد شده ^__^
پ.ن1: از قصد از = و  × و + استفاده کردم تا عدالت رو بینشون رعایت کرده باشم. میدونم خیلی عادلم نیاز نیس بگید : دیییی 
پ.ن2:من خیییلی خییییلی از آن شرلی خوشم میاد با اینکه یکم دختر لوس و پر حرفیه ولی دنیاش خییییییلی قشنگه ^__^

د عاخه من چه گِلی به سرم بگیرم؟ ://

1.بی خیال روانشناسی شدم. چون به نظرم تواناییش رو ندارم و نمیتونم روانشناس خوبی بشم و یه سری دلایل دیگه


+مامان داشتم به این فکر میکردم که برم فیزیک هسته ای خوبه مگه نه ؟

_لازم نکرده

+وااا برا چی؟

_خب بری بخونی که چی بشه به درد نمیخوره 

+برا چی به درد نخوره مگه فلانی نرفته چقدر هم اوضاعش خوبه

_اون مرده محیطش به درد تو نمیخوره 

+خب من چه رشته ای برم؟!

هیچی نمیگه هی میخوام نظر بده نمیده میگه هرچی میخوای البته گاهی مشاهده شده که میگه مثه داداشم برم حقوق ولی خب من دوست ندارم 

به مشاور مدرسه هم که میگم میگه فکر نکن بهش یه چیزی میشه دیگه :|

واقعا نمیدونم اصن چی میخوام ://

2.اومدم شروع کنم درس خوندن که متوجه شدم کتاب کارم رو که باید تماما زمین رو از روی درسنامه ی اون میخوندم برای امتحان توی مدرسه جا گذاشتم و الان هم نمیدونم چه گلی باید به سرم بگیرم :/// 

۱ ۲ ۳ . . . ۵ ۶ ۷ ۸ ۹
Designed By Erfan Powered by Bayan