درسته که ما یه روز تعطیل شدیم ولی به خدا توی اون یه روزهیچ گونه درس مهمی نداشتیم و همچنین اگه میرفتیم این همه کار نداشتیم:/
دبیر ریاضی که 8صفحه سوال گذاشته که بریم پرینت بگیریم و حل کنیم. واسه ی کلاس های دانش افزایی هم که ماشاالله 200 تا تست گذاشته
دبیر زیست هم که توی کانالش 200 و خورده ای تست گذاشته و گفته که باید توی دفتر بنویسیم عاخه چرااااااا؟!؟! ینی دستم ترکید سر این تستا تازه هنو نصفشو نوشتم://
اینا تازه یه بخشی از کارامون بود:/
ینی یه کاری میکنن ادم به غلط کردن بیفته که چرا میخواست تعطیل بشه:||
اقا این مهراب قاسم خانی اصن معرکه س
1.صب به خاطر آلودگی و اینکه میخواستن حرف بزنن رفتیم توی نماز خونه و از اونجایی که اکیپ دوستام زیادیم و نصفمون بودیم و نصفمون نبودن نتونستیم براشون جا نگه داریم و...(اینو گفتم تا بعد)
2.در تمام مدت که دبیر دفاعی داشت حرف میزد (همون صبح توی نمازخانه) با دالتون زمین خوندیم و من در همون حین میخوردم و این در حالی بود که قرار بود اگه کتاب جلومون بود بگیرن ولی ما پرو تر از این حرفا هستیم خب!
بعد که تموم شد با دالتون شروع کردیم با آهنگ درس رو خوندن و در همون حال هم من روی کتاب میزدم! نمیدونم چرا بقیه یه جوری نیگامون میکردن که انگار دیوونه ایم:/
3.اصولا توی اکیپ ما از هر چار تا حرفمون پنج تاش تیکه هستش و من چند وقتیه با یکی به مشکل خوردم و دارم رگباری ازش تیکه میخورم و البته دلیلش هم نمیدونم!:/
از اونجایی هم که حوصله بحث ندارم تا الان جوابش رو ندادم ولی امروز نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و تیکه انداختم که خب چندان هم چیز خاصی نبود ولی خانم بهشون برخورد و پاشد رفت و همراه اون دو تا دیگه هم رفتن و(این سه تا همون نصفمون بودن که جا نموند براشون)بعد من به خاطر اینکه کار داشتم زود تر رفتم بالا و یهو از پشت اونا در اومدم و فهمیدم که خانما از این ناراحتن که جا براشون نگرفتیم و اگه اونا بودن برامون جا میگرفتن و چیزای دیگه
داشتم فکر میکردم که یک:ما دخترا چه قدرلوسیم اه اه اه حالا یه جا بوده دیگه چندشا!!:///
دوما اینکه وقتی از چیزی خبر نداریم الکی پشت سرش حرف نزنیم!
4.با دالتون برای این ضرب المثل "دیگ به دیگ میگه روت سیاه"مدلای مختلف ساختیم.
در واقع دالتون اومد بگه ولی اشتباه گفت که کور به کور میگه ببین و خب ما هم ول نکردیم بازم براش ساختیم
+کور به کور میگه ببین!
++کر به کر میگه بشنو!
+++لال به لال میگه بگو!
++++و کلی چیزای دیگه که خب اونا یکم چرت شدن
5.سر زنگ ریاضی کلی آدم اومدن سر کلاس که میخواستن چیزی بدن به بچه ها و معلممون هم که خب حساسه روی اینکه کسی وسط زنگش نیاد دیگه داشت دیوونه میشد و وقتی نفر پنجم اومد در زد واقعا قیافش دیدنی بود و جالب اینجاست که بچه هامون میگن خانم بیخیال باد هستش!
نه اخه نابغه ها مگه باد میتونه در بزنه ها؟!؟:|||
ینی من واقعا نگران اینام! اینا دارن توی این ملکت تلف میشن:/
امروز امتحان فیزیک داشتیم و واقعا مزخرف افتضاح بود و جمیعا همه با هم گند زدیم:/ فقط یه ساعت و نیم داشتیم امتحان میدادیم:||
یه مبحثی بود که تازه درس داده بود وهیچی نمونه سوال هم نداشتیم و دیروز واقعا کلافه شده بودم چون نمیدونستم که چی رو بخونم ://
یه فصل درس داده بعد بیشتر از ده تا فرمول داره که همش هم شبیه هم هستن و سر امتحان واقعا مخم هنگ کرده بود:|
اخه برای چی یه فصل باید اینقدر فرمول داشته باشه ها؟!؟!؟
فردا هم که خب کلی کار سرم ریخته و واقعا حوصلهاش رو اصن ندارم :/
یه سوال
کسی میدونه اگه بخوام ترک تحصیل کنم چه کار باید انجام بدم؟!؟
اگه کسی میدونست بگه چون واقعا دارم دیوونه میشم!
حالم خوب نیست و دلم میخواد سر یکی اونقدر داد بزنم و دعوا کنم تا آروم بشم
الان هم با دیدن اینکه مترسک رفته و دیگه نیست واقعا حالم بدتر شد:(
نمیدونم چی بگم ولی کاشکی برگرده :(هعععععی:'(
امروز به دلایلی توی جمعی قرار گرفتم که توش یه سری حرفایی زده میشد که خب چندان حرفای جالب و... نبودن
حرفایی مثله فحش و چیزهایی بدتر از فحش
همه بین دوستام میدونن که من از فحش و این جور حرفا اصلا خوشم نمیاد و امروز به همین دلیل کلی مورد تمسخر قرار گرفتم که خب اصلا مهم نیست چون من به این معتقدم و اونا هم اینقده مسخره کنن تا جونشون دراد:/والا
وضعیت بدی بود اینکه یه سری حرفا زده بشه که تو واقعا دلت نخواد که بشنوی و هم اینکه نتونی کاری انجام بدی که این حرفا زده نشه
نمیتونستم به نه نفر آدم بگم که چون من بدم میاد نگین با چیزای دیگه و همینطور هم هیچ بهونه ای نداشتم که توی اون جمع نشینم و هم اینکه نمیتونستم یهو پاشم برم
با اینکه دوست نداشتم ولی گفتم که راحت باشن نمیخواد رعایت منو بکنن.
از بس که همه ازم خجالت کشیدن حاضر بودم این حرفا رو بشنوم ولی اونا یه وقت معذب نشن که میخوان جلوی من حرف بزنن
تمام مدت سرم پایین بود با ظرف غذام بازی کردم و کلی حرف شنیدم و کلی به خنده های اون آدما نخندیدم تا بفهمن که دلیلی برای خندیدن به یه سری حرف...وجود نداره
کلی با خودم کلنجار رفتم که پاشم یا بشینم و یه سری وقتا واقعا میخواستم بلند شم برم اما خب...
این ما هستیم که تصمیم میگیریم اونو به یه رویای شیرین تبدیل کنیم یا یه رویای شبیه به کابوس