استاد خیال

مامان بزرگی به نام سیاره!

+عه دالتون افتاد!

_عه نیلو رفت!

مکالمات من و دالتون هنگام افتادن کیف دالتون روی زمین که به قدری خسته بودیم که حتی حال نداشتیم به هم نگاه کنیم و حرف بزنیم و همینطور از فرت(فرط؟)خستگی کیف تا آخر زنگ رو زمین موند :/

در این حد آدمای خسته ای هستیم ما


امروز معاونمون همون سیاره عین این مامان بزرگا روی زمین نشسته بود و برای هفتم هامون لقمه میگرفت میخوردن:|

آدم یاد این مامان بزرگا میافتاد که برای نوه هاشون قصه تعریف میکنن.

در کل صحنه ی جالبی بود که معاون مدرسه بشینه لقمه درست کنه اصن تو مغزم نمیگنجید یه همچین تصویری


سه تا هزار بددددم!

مدرسمون امروز رو به خاطر روز دانش اموز جشن گرفت(میدونم 5 شنبس ولی خب مدرسمون دوست داشت امروز بگیره:/ )
صبح آزمون مرآت داشتیم که خب واقعا سوالاش چرت و پرت بود و... 
 سر زنگ ورزش یه توپ برداشتم (خییییلی خیییلی کم باد بود)بعد هی به دیوار شوت میزدم بعد طی یک حرکت زیبا رفت بین دو تا نرده گیر کرد:/
بعد یه توپ داغون دیگه برداشتم که اونم گیر کرد ولی خب نجات پیدا کرد بعد رفتم سمت یه دیوار دیگه که طی یک حرکت خیلی زیبا توپ به سوی آسمون رفت و از نرده ها گذشت و در آن سوی دیوار مدرسه یعنی خیابون فرود اومد:دی
بعد ساعت آخر به خاطر روز دانش آموز همه توی حیاط بودیم و هی خوردیم 
یکم هم آب بازی کردیم که بعد همون سیاره(معاونمون) اومد و گیر داد و یه سری از بچه ها هم رفته بودن توی دستشویی قایم شده بودن و سیاره هم وقتی فهمید رفت کلید رو آورد در رو قفل کرد تا اسماشون رو بنویسه(اه اه جوگیر خب حالا چی شده یکم اب بازی کردن دیگه:|| )
بعد وقتی خواستیم بریم بالا یه کیک و یه کادو هم دادن و وقتی بازش کردیم دیدیم که یه جوراب بسی زشت هستش 
حالا عکس العمل بچه ها:
+دالتون"خانمای گل جوراب دارم سه تا هزار بدددددم تازه روش اشانتیون کیک هم داره"
+بچه ها قرارمون آخر هفته بریم مترو اینا رو بفروشیم البته اگه کسی خرید:/
+واااای جوراب به این خوشگلی من که خیلی دوستش دارم اخه این کجاش زشته(با لحن مسخره )
+من میرم میدم مامانم میگم "مامان بیا ببین چه جورابی برات خریدم خیلی خوشگله:/ "
و کلی چیزای دیگه ینی من تو سلیقه ی کسی که اینا رو خریده موندم 
یه سری قرمز یه سری قهوه ای یه سری سفید 
قرمزاش که دیگه اصن هیچی با یه لبخند ملیح از کنارش رد میشیم:)
اینم عکسش..

خط خطی

تصویری که مشاهده میکنید حاصل سر رفتن حوصله و کلافه شدن استاد خیال است به خاطر اینکه 90 دیقه تمام هیچ کاری به جز گوش دادن به پرسش کلاسی درس عربی انجام نداده:/

دبیر عربیمون به شدت سخت گیره و خییییلی خیییییلی وحشتناک درس میپرسه

به طوری که امروز یکی از بچه ها هنو پرسش شروع نشده فقط به خاطر اینکه اسمشو دبیر گفته بود رفته بود اون جلو وایساده بود و فک میکرد گند میزنه گریه کرد:||| (البته بماند که همین بچه واسه نیم نمره هم گریه میکنه و اینکه همیشه میگه گند میزنم و نخوندم بعد میره واسه من رتبه یک کشور میشه:// )

بعد سر پرسش هم نباید کاری کنیم یا چیزی بنویسیم و من هم از اونجایی که واقعا نمیتونم این همه مدت سرجام بشینم و هیچ کاری نکنم اول توی کتاب عربی اسمم رو به شکل های مختلف کشیدم و بعد هم شروع کردم خط خطی کردن که نتیجش رو مشاهده میکنید(مردم حوصلشون سر میره میشینن طرحای مختلف میکشن اونوقت من نشستم خط خطی میکنم:|در این حد بچه هنرمندیم منD: )

سیاره هفتم

سر صف بودم و با دالتون و یه سری از بچه ها داشتیم میگفتیم و میخندیدیم که یهو سیاره هفتم(معاونمون)اومد به پشت سری من گیر داد و من و دالتون برای اینکه ما رو نبینه سرمون رو کج و پایین انداخته بودیم که یهو سیاره هفتم از پشت مقنعمو کشید و من با چشمانی که درش سوال فازت چیه موج میزد به سمتش برگشتم و بعد از من کیف دالتون را نیز کشی و شروع کرد گفتن"این چه طرز واایستادنه"دالتون همانطور که چشاش داشت از حدقه میزد بیرون درست وایساد و زیر لبی گفت که درست وایستادم و ... و بعد معاونمون برگشته میگه روتم که زیاده و.... منم اون پشت از خنده داشتم میمردم و هی لبم رو گاز میگرفتم که یه وخ جلوش نخندم 

 دالتون هم عین آدم وایستاده بود و هیچی هم نگفته بود و من واقعا درک نمیکردم که فازش چیه 

بعد که دوقدم دور شد و من و بقیه که داشتیم منفجر میشدیم پقی زدیم زیر خنده ولی سیاره شنید و برگشت سمت من،منم گفتم حالا برم میداره میبرتم تو دفتر هی وااای!ولی خب فقط چارتا چیز گفت و پرسید نشنیدی و اینا و منم روحیم رو از دست ندادم و شروع کردم براش حرفاش رو توضیح دادم .بعد که رفت ههممون از خنده پهن زمین شده بودیم 

بعد این فقط یه موردش بود 

یه بار میبینی میاد میگه عزیزم ،گلم و... 

یه بار هم برگه میگیره دستش شروع میکنه اسم نوشتن


ماجراهای اینجانب..

اینجانب دیروز میخواست بره کلاس و فک میکرد ساعت 3 و ربع شروع میشه و خیلی ریلکس داشت حاضر میشد و در همون حال هم با دوست گرامش  صحبت میکرد فهمید که ای داد بیداد بدبخت شد رفت! کلاس ساعت 3 شروع میشه و الان هم 10 دیقه به 3 هست و اینجانب هنوز کامل حاضر نشده و بزور توی 5 دیقه!!حاضر شد و تند تند رفت تا به ایستگاه اتوبوس برسد.

اینجانب توی ایستگاه نشست و کد ایستگاه رو پیامک کرد تا ببیند اتوبوس کی میاد و وقتی جواب اومد فهمید هی داد بر او!! الان ساعت 3و5دیقه هست و اتوبوس 5دیقه دیگه میاد .

با اینکه راه هم زیاد بود و همیشه در حالت عادی 20 دیقه(تازه اگه تند راه بره!) طول میکشه اینجانب از اونجایی که اصلا تحمل صبر کردن ندارد تصمیم بر آن گرفت که پیاده برود.

البته لازم به ذکر است که اینجانب به جای پیاده رفتن کل راه رو که به شدت زیاد بود دویید.

اینجانب توانست رکوردی عجیب برجای بگذارد و مسیر رو در 10 دقیقه طی کند.البته جالبیه قضیه اینجا بود اینجانب همانطور که در پیاده رو درحال تقلا برای زود رسیدن بود اتوبوس رو دید که از کنارش رد شد و  اگر اینجانب کمی صبر و شکیبایی پیشه میکرد با اتوبوس میومد زود تر میرسید:(

اینجانب هنگامی که رسید توی کلاس و خواست بلند سلام و اعلام حضور کند از بس که گلویش خشک بود صدایش در نیومد.

از اونجایی که تا حالا شانس سمت اینجانب پیداش نشده و فکر کنم کلا اینجانب را  نمیشناسد وقتی کیفش را باز کرد و خواست لباس هایش را بردارد دید که شلوارش را نیاورده و آه از نهادش  بلند شد و اینجانب مجبور شد 1 ساعت تمام با شلوار لی!!ورزش بنماید.


خوشحالی ای که دوام نداشت

توی پست قبلی گفتم که کلی امتحان داریم ولی در کمال ناباوری زنگ اول فهمیدم که قصد داشتن ما روتبدیل به یه  حیوون خیلی محترم  بکنن ولی انتظار نداشتن که این رابطه متقابل باشه و ما نیز همین کار رو باهاشون بکنیم و هیچی نخونیم ولی خب از اونجایی که من هیچ وقت خدا شانس نداشتم زنگ سوم درسی رو که نخونده بودم ینی درس شیرین دینی:| آنچنان امتحانی گرفت که ... بهتره با یه لبخند ملیح از کنارش رد شم تا دهنم باز نشده آخه لا اقل اون بقیه رو یکم خونده بودم ولی اینوووو.... هععی بگذریم گند و نمره ای هس که زده و گرفته شده و بهتره بهش فک نکنم چون پس فردا که من روانشناس این مملکت بشم نمیگن نمره دینیت توی اول دبیرستان چند بوده ؟!


۱ ۲ ۳ . . . ۷ ۸ ۹
Designed By Erfan Powered by Bayan