استاد خیال

شادی از ته دل بچه ها :)))

1.دبیر ریاضیمون اول اومد سرمون بعد خب همه نمره و اینا پرسیدن و من اولش هیچی نگفتم بعد که جو خوابید رفتم جلو و از خودش پرسیدم و اونم برگشت گفت"نه من الان باید یه دونه بخوابونم زیر گوشت!تو برای بیست خونده بودی یا برا نوزده ؟چرا اینجوری دادی؟ من توقع بیست داشتم ازت "

منم که دیگه اصن وارفتم و یه سری چیز گفتم و.‌.. 

هرکاری کردم نگفت که بالای نوزده شدم یا نه و وقتی هم گفتم که پ ینی زیر نوزده شدم گفت حالا فردا میگم و پیچوندم 

ینی واقعا اگه زیر نوزده بشم .... وااای اصن خیییلی بد میشه اه اه اه -___-

اصن همش تقصیر مامانمه که واسه من مهمونی میگیره 

تقصیر اون بقل دستیمه که حالیش نمیشه من خودم دارم امتحان میدم و دیوونم کرد از بس سوال پرسید 

نه اصن تقصیر خودمه که واس خودم تز جدید میدم وسط امتحان و میگم راس جزو محیط نیس و نیم نمره رو الکی میپرونم 

-____-

2.یکی از بچه های به شدت درسخون که توی سرویسمون هم هس مثه اینکه یه چیزی رو غلط داشت و عین چی گریه میکرد و حالا شما رو به خوندن دلداری ها دعوت میکنم 

+بابا چرا گریه میکنی همین که سالمی خوبه دیگه خوب بود سرطان میداشتی ها خوب بود ؟

×مگه برا مامان بابات درس میخونی ؟ اصن من خودم درس میخونم واس بچه هام که بعدا بگن مامانمون دکتره  نمرت که مهم نیس الان 

÷گریه کن گریه قشنگه. اصن عررر بزن باریکلا نیم نمره خیلیه ها 

=واااای دیگه هیچ مدرسه ای نمیتونی بری بدبخت شدی رفت و....

3.پسرعمو کوچیکم اومده بود خونمون بعد واسم خندوانه رو مو به مو توضیح میداد و هیچ چی رو هم جا نمینداخت 

تازه اداهاشونم در میاورد 

4.تلگرامم رو نصب کردم. اوووف اونقدر پیام داشتم اصن یه سریا اینقدر طول میکشید تا باز بشن .

بعد من خراب این دوستامم که میدونن من نیستم ولی هی پیام برام میفرستادن

البته نمیدونم چرا دیگه خوشم نمیومد ازش و همون دو ساعت بعد دیلیت اکانت کردم رفت 

5.خب حالا قشنگی های امروز 

1.دور هم بودنمون 

2.شادی از ته دل دالتون 

3.شادی از ته دل مامی (الهه) (بهش گفتم تو وبلاگ مامی معرفیش کردم بعد میگفت بزار لقبامون برا خودمون بمونن نمیخواد عمومیشون کنی. البته میخواست کلم رو بکنه :دی )

4.امتحان آخر بود (البته فردا هم املا داریم که اصن مهم نیس)

5.خیلی امتحان خوبی بود 

6.پسرعموم رو دیدم :)

7.کلی تو نت ولو بودم 


به ستوه آمده ایم!

+هر خط را که میخوانم برایم تازگی دارد و مطالب مهمی درش پیدا میشود و من مجبور میشوم با هایلایت کل مطلب را خط بکشم و وقتی برای بار دوم میخوانم با خودکار قرمز زیر کلمه های کلیدی و مهم را نیز خط بکشم 
خب این چه وضعش است که من باید این همه درس را برای اولین بار بخوانم و فردا هم برم و امتحانش را بدهم ://
هرچقدر بیشتر میخوانم بیشتر حالم از خواندنشان بهم میخورد -___-
اصلا به من چه مربوط است که فلان شاه چی کار کرده یا چند سال پادشاه بوده 
یا به من چه که فلانی تندخو بوده یا فلان کالا مهم ترین کالای صادراتی بوده است 
نه واقعا به من چه ربطی داره فلانی پسر بهمان بوده است :/
آخر این چرت و پرت ها در آینده به چه درد من میخورد وقتی من فقط برای امتحان میخونم و دو روز دیگه اصن یادم نخواهد آمد

×× مغز گرام هم از این همه درس خواندن به ستوه آمده و هنگ کرده است و چند روزی میشود که خواب های چرت و پرتی میبینم که در اینجا برایتان چند موردش را خواهم آورد 
1.خانه ی عمو مهمانی بود و من و خوانواده هم قبل از مهمانی کلی کمک داشتیم میکردیم و نمیدانم دقیقا چیشد که با پسرعمویم دعوایمان شد آن هم چه دعوایی و چه صدا بلند کردن هایی و در این حد دعوای درست حسابی ای بود که من از خانه بیرون زدم و به خانه ی آن یکی عمو کوچ کردم 
البته ناگفته نماند که آن خانه ی عموی اولی بسان خانه ی خودمان بود اما وقتی از خانه بیرون آمدم بسان خانه ی خودشان بود :|
2.در خواب کتاب اجتماعی به دست و درحال خواندن درس هایش بودم و جالب قضیه اینجا بو که یک چنین درسی اصلا اندرون کتابمان وجود ندارد و من با کلی سختی داشتم در خواب به خودم فشار می آوردم تا یادش بگیرم ://
3.مسابقات فوتبال بانوان بود و از تلویزیون هم پخش میشد! و دوست بنده که دروازه بان بود با یک حرکت تیمشان را نجات داد و باعث بردشان شد و به ناگاه من که از پشت تلویزیون بازی را میدیدم در وسط زمین ظاهر شدم و به شادی با آنها پرداختم و در حین شادیمان هم آهنگ پخش میشد 
البته نمیدانم چه آهنگی بود و تا حالا به گوشم هم نخورده بود ولی جالب بود که در خوابم آهنگ پخش میشد :)
این بود یک سری از خواب های چرت و پرت بنده :دی 

پ.ن:منظور از عنوان هم من و مغزم هستیم .


تو مخ نمیره -__-

واااای خدا آخه شماها چه شکلی میتونین زیست بخونین ://

خیییلی درس مضخرفیه اصن (ببخشیدا البته )

اصن تو مخم نمیره 

:/

هر دفه هم از همه بیشتر براش میخونم ولی باز کمترین نمرم همین زیسته 

نه واقعا چه جوری نمره میگیرین ازش هان ؟!!!

ینی من خراب این هماهنگی دبیرامون هستم :/ 

دبیر ما میگه کتاب کار اون یکی دبیر میگه جزوه خودم و کتاب :/ 

آدم میمونه بالاخره تو این زمان کم که نمیشه همش رو خوند کدوم رو بخونه 

-__-


عدالتت رو نمی بینم :(

خدایا به خدا یه سری وقتا توی عدالتت میمونم :(

خدای کجای عدالت اینه یکی شاد و خرم باشه یکی دیگه همه چی رو سرش خراب شده باشه 

دخترش پنج شش سال سر کرد با سرطان شوهرش اونم توی شهر غریب آخر سر با یه پسر بچه آواره شد و برگشت خونه ی اجاره ای مادرش 

عاخه این عدالته هنو یه سال نگذشته باباش هم بمیره 

این عدالته که هنو یه هفته نگذشته بهش خبر بدن پسرت پاره ی تنت همون که تازه ماشین خریده بود کار بکنه همون که تازه سر به راه شده بود همون دسته گلش که براش دنبال زن میگشتی توی اتوبان تصادف کرده و مرده 

به همین راحتی 

به همین راحتی توی یه هفته عزیزاش رو از دست داد 

اونم آدمی که توی پول اجاره خونش مونده آدمی که کلی مشکل داره و دلش به پسرش خوش بود 

خوشیش رو گرفتی رفت ؟ چطور دلت اومد اخه؟

خدایا مگه نمیگن عادلی ؟!

پ چرا من این عدالتت رو نمیبینم ؟!

پ کو عدالتت؟

اگه عادلی پ چرا فقیر داریم ؟ پ چرا به یکی همه چی دادی و به جاش از یکی همه چی رو گرفتی؟؟

میشه عدالتت رو نشون بدی ؟ میشه نشونم بدی تا شک نکنم تو عادل بودنت ؟


چه رویی داری تو -__-

+دقت کردی هرموقع من کار دارم و درس میخونم پا میشی میای :/ ؟؟؟
_ آره ^_^
+ درد و آره :| چه رویی داری تو؟! ینی حالیت نمیشه نمیخوام الان اینجا باشی؟!
_معلومه که میدونم و حالیمه :)
+با اون لبخنداش اه :// خب پ تو که میدونی چرا اینجایی؟! د پاشو برو دیگه :/
_ نمیخوام دوست دارم اینجا باشم 
+ ولی من دوست ندارم -_- د بفهم من الان کار دارم 
_ و این اصلا برام اهمیتی نداره 
+ اخ دلم میخواست میتونستم یه دونه خوشگل بخوابونم تو دهنت تا واسه من بلبل زبونی نکنی
اه اصن برو بمیر خروس بی محل و نفهم -__-

نمیفهمم چرا وقتی کلی درس دار م این همه فکر و خیال میاد سراغم و هرموقع بیکارم معلوم نیس کجا میره که پیداش نیس 
از صبح خیر سرم مثلا دارم درس میخونم ولی فقط دارم فکر و خیال میکنم کلی چرت و پرت توی ذهنم واسم ردیف میشه و همش یه دور نصف و نیمه خوندم :/ پووووف اصن حوصله‌اش رو ندارم تازه اونم ادبیات:/ باز فیزیکی ریاضی ای چیزی بود بهتر بود 


فقط یه اتفاق...

+عاخ عاخ عاخ خیییلی زور داره با داداشت تا صب بیدار باشی ولی تو بشینی  درس بخونی ولی اون بشینه فیلم ببینه :/

بعد صبح تو باز به خاطر درس ساعت 7 صب بیدار بشی ولی اون تا لنگ ظهر بخوابه :/ 

اصن خیلی زور داره :/

عاقا اصن من میخوام دانشجو بشم ! والا این داداش من که اصن درس نمیخونه :/ درسته تا هشت شب بیرونه و میگه بعد دانشگاه میره کتابخونه ولی خوبیش اینه وقتی میاد خونه دیگه ماله خودشه ولی من اصن ماله خودم نیستم و این خیلی مضخرفه ://


++چهارشنبه کارنامه دادن و طبق معمول  مامان و بابای من نمیتونستن بیان و قرار بود که به خودم بدن

وقتی زنگ آخر هی مامانا میومدن و بچه ها هی استرس داشتن و یه سری هم برای مسخره بازی صورتاشون رو پوشونده بودن تا شناخته نشن و همه سراپا استرس بودن

 من دست در جیب و خیالی راحت با لبخندی بر لب اونا رو نگاه میکردم و میخندیدم :دی( مثل تمام جلسه های گذشته)

ظهر که رفتم بگیرم فهمیدم که بابام اومده گرفته ولی خب خوبیش این بود که من خبر نداشتم 


+++عصری دختر عموم زنگ زده میگه بیا خونمون دیگه !و مثل اینکه از صب هی گیر داده بوده و قرار شد برم اونجا 

موقع اذان بود که زنگ زدم به مامانم و میگم اینجوریه من برم ؟! بعد میگه "آره دیگه با این نمره های درخشانت بایدم بری!" منم شوکه و نگران پرسیدم که چند شدم و اینا بعد میگه زیر نوزده و من وارفتم و گفتم" اخه برای چی من که همش بالا نوزده بود؟!  " و برگشته میگه زیستم رو ۱۷ شدم و من دیگه گفته بودم خیلی خراب کرده باشم ۱۸ میشم 

البته مامانم  کارنامم رو ندیده بود و اینا رو از بابام شنیده بود 

واقعا خورده بود تو برجکم و با یه همچین حالی رفتم پیش  دختر عموم

دو سه ساعت بعد که اومدم خونه و کارنامم رو دیدم فهمیدم که اونا نمره های ماهانم بوده که همش ضرب شدست و معدلم هم افتضاح بوده واقعا 

نمره شیمی و قرآن و دفاعی رو نذاشته بودن و حتی معدل هم نداشت و خودم حساب کردم 19.41شدم که به نسبت خوبه و احتمالا جزو رتبه ها هم میشدم ولی خب باید خییییییلی بهتر باشه 


++++ سه شنبه امتحانای میان ترم تموم شد و چهارشنبه هم امتحان ترم زبان بود و یکشنبه هم ادبیات و  بقیه هم از چهار دی شروع میشن و بدون حتی یک روز فاصله و واقعا برنامه مزخرفیه :/و اصلا وقت نداریم  برای درس خوندن 

بدون یه روز استراحت امتحانا شروع شده و واقعا همه خسته ایم خسته :////


+++++اصلا دلم نمیخواد درس بخونم و اصن یه حسی هم بهم میگه نخون به درک مگه میان ترم خوندی چیشد؟! یکم به فکر خودت باش! 

دلم میخواد هرکاری بکنم جز درس داره حالم از هرچی درسه بهم میخوره یا اصن آقاجان من درس میخونم ولی ترو خدا بیخیال امتحان بشید !شایدم بهتره بگم حالم از هرچی امتحانه بهم میخوره -___-


++++++ دلم یکم هیجان میخواد. یه اتفاقی که عادی نباشه! اصن یه بهونه واسه درس نخوندن 

یه چیزی که زندگی رو از این حالت روتین که همش درسه و امتحانه و اوج تفریحم میشه اینجا اومدن در بیاره 

اصن مهم نیس چی باشه فقط یه اتفاق همین!

Designed By Erfan Powered by Bayan