استاد خیال

زندگی یعنی چه؟!

کودکی دخترکی موقع خواب 

سخت پاپیچ پدر شد

که پدر جان 

زندگی یعنی چه؟!

پدرش داد جواب:

زندگی یعنی عشق؟

دخترک باز پرسید: 

عشق را معنا کن 

پدرش از سر بی میلی گفت:

عشق یعنی بوسه ی گرم تو بر گونه ی من 

دخترک خنده برآورد ز لب 

ز آن پس به پدر گفت:

عشق اگر بوسه بود بوسه هایم همه تقدیم تو باد

آدمک...

آدمک آخر دنیاست بخند 

آدمک مرگ همینجاست بخند 

دست خطی که تو را عاشق کرد

 شوخی کاغذی ماست بخند 

آدمک خر نشوی گریه کنی

کل دنیا سراب است بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی

 به خدا مثل تو تنهاست بخند

:)


دانشگاهی که تبدیل به مکتب خونه شد!+موجود فرازمینی

زنگ اول که زیست داشتیم چون کلاس 60 نفره هست توی سالن کلاس تشکیل میشه(البته امروز جلسه دوم بود تا قبل توی یه کلاس همه رو سر هم میشستیم:/ )هفته پیش که رفته بودیم اصن خیلی خوب بود حس دانشجو بودن  و دانشگاه به آدم دس میداد:)

این هفته هم گفتیم میریم اونجا و کلی با این حس حال میکنیم و هم  به حس دانشگاه هم دست میدیم ولی از اونجایی که آخرین نفر رسیدیم و فقط عقب جا بود و عقب هم که خب هیچی معلوم نمیشد مجبور شدیم که بریم جلو و روی زمین بشینیم و به جای  دست دادن با حس دانشگاه و اینا با حس مکتب خونه دست دادیم:|

زمین هم که بسی یخ پشت من و دالتون هم که دیوار بود و یخ و زیر دستمون هم که زمین بود و یخ و هوا هم که یخ و من قشنگ قندیل بستم از سرما :/

بعد جالبیش اینجاست که ما رفتیم اونجا تا تخته رو ببینیم ولی خب من و دالتون به خاطر میز دبیر که توی حلقمون بود هیچی نمیدیدیم و مجبور بودیم وایستیم  و به خاطر همین نصف زنگ رو سرپا بودیم .

دبیر داشت در مورد این میگف که ممکنه موجودات فرازمینی بعدا به کره زمین بیان یا حتی قبلا اونده باشن یا حتی همین الان بین ما زندگی بکنن و ما ندویم و در همین موقع تمامی دوستانم اعم از "دالتون"  "الف"  "ش"  "ه" به طور کاملا هماهنگ به من یک نگاه عاقل اندر صفیه کردن ! :////

نه واقعا به من میخوره موجود فرازمینی باشم ؟!؟!مگه من چی کار کردم؟! چراااااا عاااخه بچه به این خوبی و ماهی و همچنین آرومی اخه کجاش شبیه موجودات فرازمینی هس؟! اینکه بعضی وقتا تاکید میکنم بعضی وقتا پرت و پرت بگم و الکی شاد بزنم آیا من رو شبیه موجودات فرازمینی میکنه؟!؟!

معیار باحال بودن!

جدیدا تعریفمون یا همون معیارمون  از اینکه یکی آدم باحالی هس یا نه این شده که طرف از هر4تا حرفش 6تاش فحش باشه یا...

نمیدونم چرا ولی فک میکنیم هرکی بیشتر فحش های...بده آدم باحال تری هست و اونی که فحش نمیده یه آدم پاستوریزه هس

مثلن طرف داره حرف میرنه که خب طبق عادت فحش هم میده و وقتی به طرف میگی نگو میگه"اه تو چه قد بچه مثبتی"بعد میگن تازه اینایی که من میگم که خوبه فحش نیس(به نظرم فحش فحشه دیگه کلا بده)

بعد اون آدم مثبت به خاطر اینکه بهش نگن پاستوریزه و...شروع میکنه از فحش توی حرفاش استفاده کردن.

بعد سال به سال هم ورژن های جدیدی از فحش رایج میشه!

ولی خب من میخوام بگم که من هم جزو همین افراد پاستوریزه هستم و این خیلی خوبه و همیشه از اینکه بین دوستام به "بچه مثبت گروه"معروفم به خودم افتخار میکنمD:

اینکه یکی فحش نده دلیل بر این نیست که آدم باحالی نیس یا آدم به روزی نیس بلکه اون آدم درک کرده که با فحش دادن اول از همه به خودش توهین کرده و هم اینکه سطح فرهنگی خودش رو آورده پایین

و همینطور مثبت بودن دلیل بر باحال نبودن نیس مثلا من خودم یه بچه ی مثبت هستم که خب درعین حال اکثرا باهام حال میکنن:دیییی

کلا خواستم بگم از فحش بدم میاد همین.مرسی اه!!

سیاره هفتم

سر صف بودم و با دالتون و یه سری از بچه ها داشتیم میگفتیم و میخندیدیم که یهو سیاره هفتم(معاونمون)اومد به پشت سری من گیر داد و من و دالتون برای اینکه ما رو نبینه سرمون رو کج و پایین انداخته بودیم که یهو سیاره هفتم از پشت مقنعمو کشید و من با چشمانی که درش سوال فازت چیه موج میزد به سمتش برگشتم و بعد از من کیف دالتون را نیز کشی و شروع کرد گفتن"این چه طرز واایستادنه"دالتون همانطور که چشاش داشت از حدقه میزد بیرون درست وایساد و زیر لبی گفت که درست وایستادم و ... و بعد معاونمون برگشته میگه روتم که زیاده و.... منم اون پشت از خنده داشتم میمردم و هی لبم رو گاز میگرفتم که یه وخ جلوش نخندم 

 دالتون هم عین آدم وایستاده بود و هیچی هم نگفته بود و من واقعا درک نمیکردم که فازش چیه 

بعد که دوقدم دور شد و من و بقیه که داشتیم منفجر میشدیم پقی زدیم زیر خنده ولی سیاره شنید و برگشت سمت من،منم گفتم حالا برم میداره میبرتم تو دفتر هی وااای!ولی خب فقط چارتا چیز گفت و پرسید نشنیدی و اینا و منم روحیم رو از دست ندادم و شروع کردم براش حرفاش رو توضیح دادم .بعد که رفت ههممون از خنده پهن زمین شده بودیم 

بعد این فقط یه موردش بود 

یه بار میبینی میاد میگه عزیزم ،گلم و... 

یه بار هم برگه میگیره دستش شروع میکنه اسم نوشتن


ماجراهای اینجانب..

اینجانب دیروز میخواست بره کلاس و فک میکرد ساعت 3 و ربع شروع میشه و خیلی ریلکس داشت حاضر میشد و در همون حال هم با دوست گرامش  صحبت میکرد فهمید که ای داد بیداد بدبخت شد رفت! کلاس ساعت 3 شروع میشه و الان هم 10 دیقه به 3 هست و اینجانب هنوز کامل حاضر نشده و بزور توی 5 دیقه!!حاضر شد و تند تند رفت تا به ایستگاه اتوبوس برسد.

اینجانب توی ایستگاه نشست و کد ایستگاه رو پیامک کرد تا ببیند اتوبوس کی میاد و وقتی جواب اومد فهمید هی داد بر او!! الان ساعت 3و5دیقه هست و اتوبوس 5دیقه دیگه میاد .

با اینکه راه هم زیاد بود و همیشه در حالت عادی 20 دیقه(تازه اگه تند راه بره!) طول میکشه اینجانب از اونجایی که اصلا تحمل صبر کردن ندارد تصمیم بر آن گرفت که پیاده برود.

البته لازم به ذکر است که اینجانب به جای پیاده رفتن کل راه رو که به شدت زیاد بود دویید.

اینجانب توانست رکوردی عجیب برجای بگذارد و مسیر رو در 10 دقیقه طی کند.البته جالبیه قضیه اینجا بود اینجانب همانطور که در پیاده رو درحال تقلا برای زود رسیدن بود اتوبوس رو دید که از کنارش رد شد و  اگر اینجانب کمی صبر و شکیبایی پیشه میکرد با اتوبوس میومد زود تر میرسید:(

اینجانب هنگامی که رسید توی کلاس و خواست بلند سلام و اعلام حضور کند از بس که گلویش خشک بود صدایش در نیومد.

از اونجایی که تا حالا شانس سمت اینجانب پیداش نشده و فکر کنم کلا اینجانب را  نمیشناسد وقتی کیفش را باز کرد و خواست لباس هایش را بردارد دید که شلوارش را نیاورده و آه از نهادش  بلند شد و اینجانب مجبور شد 1 ساعت تمام با شلوار لی!!ورزش بنماید.


Designed By Erfan Powered by Bayan