استاد خیال

چالش گوگولی بلاگر

خب منم بالاخره عکسمو برای شرکت توی چالش گوگولی بلاگر پیدا کردم :))

بزنین به تخته یه وقت چش نخورم:دی

سه تا هزار بددددم!

مدرسمون امروز رو به خاطر روز دانش اموز جشن گرفت(میدونم 5 شنبس ولی خب مدرسمون دوست داشت امروز بگیره:/ )
صبح آزمون مرآت داشتیم که خب واقعا سوالاش چرت و پرت بود و... 
 سر زنگ ورزش یه توپ برداشتم (خییییلی خیییلی کم باد بود)بعد هی به دیوار شوت میزدم بعد طی یک حرکت زیبا رفت بین دو تا نرده گیر کرد:/
بعد یه توپ داغون دیگه برداشتم که اونم گیر کرد ولی خب نجات پیدا کرد بعد رفتم سمت یه دیوار دیگه که طی یک حرکت خیلی زیبا توپ به سوی آسمون رفت و از نرده ها گذشت و در آن سوی دیوار مدرسه یعنی خیابون فرود اومد:دی
بعد ساعت آخر به خاطر روز دانش آموز همه توی حیاط بودیم و هی خوردیم 
یکم هم آب بازی کردیم که بعد همون سیاره(معاونمون) اومد و گیر داد و یه سری از بچه ها هم رفته بودن توی دستشویی قایم شده بودن و سیاره هم وقتی فهمید رفت کلید رو آورد در رو قفل کرد تا اسماشون رو بنویسه(اه اه جوگیر خب حالا چی شده یکم اب بازی کردن دیگه:|| )
بعد وقتی خواستیم بریم بالا یه کیک و یه کادو هم دادن و وقتی بازش کردیم دیدیم که یه جوراب بسی زشت هستش 
حالا عکس العمل بچه ها:
+دالتون"خانمای گل جوراب دارم سه تا هزار بدددددم تازه روش اشانتیون کیک هم داره"
+بچه ها قرارمون آخر هفته بریم مترو اینا رو بفروشیم البته اگه کسی خرید:/
+واااای جوراب به این خوشگلی من که خیلی دوستش دارم اخه این کجاش زشته(با لحن مسخره )
+من میرم میدم مامانم میگم "مامان بیا ببین چه جورابی برات خریدم خیلی خوشگله:/ "
و کلی چیزای دیگه ینی من تو سلیقه ی کسی که اینا رو خریده موندم 
یه سری قرمز یه سری قهوه ای یه سری سفید 
قرمزاش که دیگه اصن هیچی با یه لبخند ملیح از کنارش رد میشیم:)
اینم عکسش..

خط خطی

تصویری که مشاهده میکنید حاصل سر رفتن حوصله و کلافه شدن استاد خیال است به خاطر اینکه 90 دیقه تمام هیچ کاری به جز گوش دادن به پرسش کلاسی درس عربی انجام نداده:/

دبیر عربیمون به شدت سخت گیره و خییییلی خیییییلی وحشتناک درس میپرسه

به طوری که امروز یکی از بچه ها هنو پرسش شروع نشده فقط به خاطر اینکه اسمشو دبیر گفته بود رفته بود اون جلو وایساده بود و فک میکرد گند میزنه گریه کرد:||| (البته بماند که همین بچه واسه نیم نمره هم گریه میکنه و اینکه همیشه میگه گند میزنم و نخوندم بعد میره واسه من رتبه یک کشور میشه:// )

بعد سر پرسش هم نباید کاری کنیم یا چیزی بنویسیم و من هم از اونجایی که واقعا نمیتونم این همه مدت سرجام بشینم و هیچ کاری نکنم اول توی کتاب عربی اسمم رو به شکل های مختلف کشیدم و بعد هم شروع کردم خط خطی کردن که نتیجش رو مشاهده میکنید(مردم حوصلشون سر میره میشینن طرحای مختلف میکشن اونوقت من نشستم خط خطی میکنم:|در این حد بچه هنرمندیم منD: )

بیشعوری تمام!!!

دیشب یه نفر زنگ زده به دوستم و اونم هنو الو نگفته طرف برگشته گفته" ترو خدا قطع نکن بزار حرفم رو بزنم "دوست بنده هم که خب فضول!هیچی نگفته تا بفهمه که طرف کیه و چیکار داره؟!

اون آقای محترم هم شروع کرده با غم و بغض حرف زدن و از این چرت و پرتا هس که عاشقا به هم میگن(عاخ که چه قدر بدم میاد)گویا ماجرا این بوده که دختره ول کرده رفته و این آقا هم اومده منت کشی و... 

حالا دوست بنده هم نکرده بگه آقای محترم اشتباه گرفتی و با بیشعوری تمام زده رو اسپیکر و همونشکلی که خییلی ریلکس در حال کار انجام دادن بوده گذاشنه طرف 20 دیقه تمامo__Oحرف بزنه اونم با حال خراب و تهش که طرف گفته"شیوا جون نمیخوای بزاری محسن صداتو بشنوه(اه اه چندش)"و این دوست بنده با پرویی تمام گفته ببخشید اشتباه گرفتید و سریع قطع کرده تا یه وخ چیز نامربوطی نشنوه

ینی واقعا بیشعوری تمامه که بزاری طرف 20 دیقه با حال داغون حرف بزنه و تو اون پشت از خنده کف زمین باشی 

من اگه جای طرف بودم یه 4 تا چک خوشگل میزدم دوستمو(البته این بهترین حالتشه)!والا!!

شما اگه جای اون مرده بودید چی کار میکردید؟!

........

برید کنار کوه عشق در این وبلاگ در حال فوران است!!!

دو هفته بیشتره هی دارم به مامانم میگم برام دو تا کتاب کار هس که بگیره ولی خب...

بعد اون روز بهش میگم من فردا میخوام اونا رو دیدی نگرفتی الان معلمه کلمو میکنه!!:|بعد خیلی شیک مامانم میخنده میگه چه باحال!://(البته بماند که شانس آوردم و بهم معلما گیر ندادن)

دیشب به بابام میگم"منو باید فردا ببری مدرسه"بعد برگشته میگه"ای بابا یه روز تعطیل هم نمیذاری بخوابیما"(صبح هم بزور بیدارش کردم تا منو ببره)

کلا توجهی به کارای من ندارن.دبستان هم که بودم یادمه کارنامم رو یا خودم میگرفتم یا عمم یا... 

الانشم هیچ کدوم از جلسه های مدرسه رو نیومدن (البته بابام یکی دو بار اومده)

یه روز مامانم اومده مدرسه بعد مدیرمون با من خیلی گرم سلام کرد بعد برگشت طرف مامانم میگه سلام خانم کاری داشتین؟!؟!

اون دفه سرم خورده بود به جایی و رفتم به مامانم نشون دادم که نگاه کنه ببینه چی شده بعد که نگاه کرده میگه"وااای من نمیتونم بده بابات ببینه"بعد میگه پاهام شل شد و... 

بعد به بابام میگم بیا ببین (سرش تو گوشی بود)بعد بدون اینکه سرش رو بلند کنه میگه من الان نمیتونم و... (آخر سر هم نگاه نکرد!)

تولدام هم که اصن...

عکسا رو که نگاه میکنم برای داداشم تولد گرفتن اونم چه تولدی!همه دعوتن و کلی تدارک دیدن 

بعد عکسای تولد من چین؟!یه دونه کیک قده کف دست که اندازه دو نفره بعد تازه نکردن از تو جعبش در بیارن ://

یه مورد دیگه هم اینه که میگن وقتی من کنکور داشته باشم قرار نیست به خاطر من مثلا عید جایی نرن یا مهمونی نرن چون به اندازه کافی به خاطر داداشم نرفتن

اینا تازه یه چندتاش بود 

ینی واقعا من موندم چه شکلی این حجم از عشق و علاقه رو تحمل کنم!://



من نخوام هنر کار کنم باید کی رو ببینم ها؟!؟!

امروز بعد از یک ماه که هر جلسه یه معلم برای هنر اومد سرمون و هرکدوم یه چیزی گفتن و دو جلسه هم بدون معلم بودیم بالاخره یه معلم برداشتن آودن سرمون 

اومده کلی حرف زده و اینا بعد کلی درباره ی طراحی و .... اصطلاحات عجیب غریب گفت که من اصن نشنیده بودم 

بعد کتاب رو گرفته دستش که تازه ببینه توش چی هست:/

بعد شروع کرد طراحی یاد دادن و کلی چیز میز گفت که بخریم.

بعد گفت یه لیوان رو از زوایای مختلف بکشین و من شروع کردم کشیدن و بعد هرچی نگاه کردم و سعی کردم که یه ربطی بین این چرت و پرتایی که کشیدم با لیوان پیدا کنم نشد که نشد 

نه واقعا من نخوام هنر کار کنم کی رو باید ببینم ها؟!وقتی اصن بعدا به دردم نمیخوره

تازه اینکه خوبه اون معلم اولی که اومده بود میخواست از کتاب هنری که ما توی دوسال گذشته حتی لاشو باز نکرده بودیم امتحان هم بگیره!!o_O

همینم مونده بشینم کتاب هنر بخونم

معلم دومی که اومده بود اینقده خوب بود کلا کاری به کار کسی نداشت و هرچی میگفتیم گوش میداد و کلی هم باحال بود 

و در پایان 

واقعا هنو فازشون از اینکه کتاب هنر باید داشته باشیم نفهمیدم آخه یکی که میخواد دکتر یا مهندس بشه به چه دردش میخوره؟!؟!!هرکی هم که خب دوست داره بره بعدا هنرستان بخونه

Designed By Erfan Powered by Bayan