استاد خیال

متاسفم که اینقدر عقده ای هستیم...!:///

چندروز پیشا مثه اینکه چند تا پسر اومده بودن دم در حیاط مدرسه و شماره انداخته بودن و بماند که بچه هامون چه سبک بازی هایی که در نیاوردن و چه قدرهم پسران دست خطشون ضایع بود و....

امروز هم زنگ تفریح آخر همینطور که نشسته بودیم و حرف میزدیم دیدیم که همه ی مدرسه دویدن سمت در حیاط و حالا برای چی نمیدونم!

از اونجایی هم که خب ما خسته تر از این حرفا بودیم که بلند شیم بریم ببینیم چه خبره همون سر جامون نشستیم:/

بعدا کاشف به عمل اومد که همون پسر قبلیا بودن و این بار هم شماره دادن و همینطور هم مثه اینکه رفتن بالای در و با بچه ها سلفی گرفتن و تمام این کار ها هم در حضور سیاره انجام شده و اون هم هیچی نگفته:|

ینی خداوکیلی دخترای ما عقده ی چی دارن که این جوری میرن تا یه پسر رو ببینن و باهاش عکس بگیرن یا برای برداشتن شمارش تو سر و کله ی هم میزنن:/

کلی میتونم در این باره حرف بزنم و بنویسم ولی خب واقعا تو شوک این حجم از عقده ای که توی پسرا و دخترا وجود داره موندم و فقط میتونم بگم متاسفم که اینقدر هممون عقده ای هستیم همین!

:////

ملکه انگلستان هم اینقد اهمیت نداره!!!

اقا این چه وضعشه؟!؟! اخه این چه مملکتی که ما داریم ها؟!؟! اقا من اعتراض دارم!

اخه مگه فقط دبستانیا دارن توی این هوا نفس میکشن؟!؟ مگه ما هم از همین هوا استفاده نمیکنیم؟!؟ شایدم فقط اونا ریه دارن و ماخودمون خبر نداریم که ریه نداریم!

نه واقعا چرااااااااااا ؟!؟!؟!؟

+رفتم از مامانم سوال ریاضی بپرسم بعد خیلی خوشگل پیچوندم و جواب نداد و منم پاشدم وسایلامو برداشتم اومدم توی اتاق! نه اخه مامان آدم معلم ریاضی بوده باشه ولی نتونی یه سوال بپرسی ازش اونم واسه اینکه یا خب خونه نیس مثه امروز که ساعت هفت و نیم اومده یا هم اینکه وقتی میاد خسته هستش!میدونم داره برای ما کار میکنه ولی خب آدم نیاز به توجه داره دیگه:/ 

بعد میگه تو چرا هیچی به من نمیگی که توی مدرسه چه خبره؟ نیگا کن پسر عموهات با اینکه پسرن مامانشون از همه چی خبر دارن!

خب د اخه مادر من مگه شما اصن خونه هم هستی که من حرف بزنم برات؟! یا اصن تا من میام حرف میزنم یا گوش نمیدین یا هم اینکه میرین بالا منبر شروع میکنین نصیحت کردن!خب معلومه آدم دیگه حرفی نمیزنه

جلسه های مدرسه رو هم که اصن تا حالا نیومدن:/

بعد توقع دارن بیام هر روز براشون اتفاقا رو تعریف هم بکنم:/

الان مثلن مامان بابای من اصن نمیدونن که من معلمام کی هستن یا اصن درسام چی هس یا حتی امتحانا و نمره هام رو هم نمیدونن!

یه دفه پارسال اخر سال که بابام اومده بود کارنامم رو بگیره ازش پرسیده بودن که کدوم کلاسم و اون هم نمیدونست یا اوندفه یکی ازش پرسید که من چندمم و پدر گرام هم برگشته از من میپرسه چون مطمئن نبود که چندم هستم:||

ینی اصن اینقدر که من اهمیت دارم ملکه انگلستان اهمیت نداره!!

البته وقتی به بیرون رفتن که میرسه این استقلال و این بی توجهی وجود نداره و من حتی تا سر کوچه هم نمیتونم تنها برم

کور به کور میگه ببین!

1.صب به خاطر آلودگی و اینکه میخواستن حرف بزنن رفتیم توی نماز خونه و از اونجایی که اکیپ دوستام زیادیم و نصفمون بودیم و نصفمون نبودن نتونستیم براشون جا نگه داریم و...(اینو گفتم تا بعد)

2.در تمام مدت که دبیر دفاعی داشت حرف میزد (همون صبح توی نمازخانه) با دالتون زمین خوندیم و من در همون حین  میخوردم و این در حالی بود که قرار بود اگه کتاب جلومون بود بگیرن ولی ما پرو تر از این حرفا هستیم خب!

بعد که تموم شد با دالتون شروع کردیم با آهنگ درس رو خوندن و در همون حال هم من روی کتاب میزدم! نمیدونم چرا بقیه یه جوری نیگامون میکردن که انگار دیوونه ایم:/

3.اصولا توی اکیپ ما از هر چار تا حرفمون پنج تاش تیکه هستش و من چند وقتیه با یکی به مشکل خوردم و دارم رگباری ازش تیکه میخورم و البته دلیلش هم نمیدونم!:/

از اونجایی هم که حوصله بحث ندارم تا الان جوابش رو ندادم ولی امروز نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و تیکه انداختم که خب چندان هم چیز خاصی نبود ولی خانم بهشون برخورد و پاشد رفت و همراه اون دو تا دیگه هم رفتن و(این سه تا همون نصفمون بودن که جا نموند براشون)بعد من به خاطر اینکه کار داشتم زود تر رفتم بالا و یهو از پشت اونا در اومدم و فهمیدم که خانما از این ناراحتن که جا براشون نگرفتیم و اگه اونا بودن برامون جا میگرفتن و چیزای دیگه 

داشتم فکر میکردم که یک:ما دخترا چه قدرلوسیم اه اه اه حالا یه جا بوده دیگه چندشا!!:///

دوما اینکه وقتی از چیزی خبر نداریم الکی پشت سرش حرف نزنیم!

4.با دالتون برای این ضرب المثل "دیگ به دیگ میگه روت سیاه"مدلای مختلف ساختیم.

در واقع دالتون اومد بگه ولی اشتباه گفت که کور به کور میگه ببین و خب ما هم ول نکردیم بازم براش ساختیم

+کور به کور میگه ببین!

++کر به کر میگه بشنو!

+++لال به لال میگه بگو!

++++و کلی چیزای دیگه که خب اونا یکم چرت شدن

5.سر زنگ ریاضی کلی آدم اومدن سر کلاس که میخواستن چیزی بدن به بچه ها و معلممون هم که خب حساسه روی اینکه کسی وسط زنگش نیاد دیگه داشت دیوونه میشد و وقتی نفر پنجم اومد در زد واقعا قیافش دیدنی بود و جالب اینجاست که بچه هامون میگن خانم بیخیال باد هستش!

نه اخه نابغه ها مگه باد میتونه در بزنه ها؟!؟:|||

ینی من واقعا نگران اینام! اینا دارن توی این ملکت تلف میشن:/




میخوام ترک تحصیل کنم!!

امروز امتحان فیزیک داشتیم و واقعا مزخرف افتضاح بود و جمیعا همه با هم گند زدیم:/ فقط یه ساعت و نیم داشتیم امتحان میدادیم:||

یه مبحثی بود که تازه درس داده بود وهیچی نمونه سوال هم نداشتیم و دیروز واقعا کلافه شده بودم چون نمیدونستم که چی رو بخونم ://

یه فصل درس داده بعد بیشتر از ده تا فرمول داره که همش هم شبیه هم هستن و سر امتحان واقعا مخم هنگ کرده بود:|

اخه برای چی یه فصل باید اینقدر فرمول داشته باشه ها؟!؟!؟


فردا هم که خب کلی کار سرم ریخته و واقعا حوصله‌اش رو اصن ندارم :/

یه سوال 

کسی میدونه اگه بخوام ترک تحصیل کنم چه کار باید انجام بدم؟!؟

اگه کسی میدونست بگه چون واقعا دارم دیوونه میشم!


حالم خوب نیست و دلم میخواد سر یکی اونقدر داد بزنم و دعوا کنم تا آروم بشم

الان هم با دیدن اینکه مترسک رفته و دیگه نیست واقعا حالم بدتر شد:(

نمیدونم چی بگم ولی کاشکی برگرده :(هعععععی:'(

قیافه ی خوابالو...! +چالش میز کار

عصر از خستگی و بی حالی وقتی داری تلاش میکنی تا دخترعموت رو بخوابونی خودت هم باهاش خوابت میبره.

حالا وقتی که بیدار میشی میبینی که تمام مهمونا اومدن و تو مجبوری تنهایی بری با همه سلام کنی(کاریه که ازش خیلی بدم میاد.اینکه تنها باهمه سلام کنی:/)

از قضا توی اتاق هم سرویس بهداشتی نیس و حتی نزدیک اتاق هم نیس و تو مجبوری برای شستن دست و صورتت باهمون قیافه ی خوابالو و سلام نکرده از بین همه بگذری

اصن خیلی موقعیت داغونی و البته من هرسال عید این موقعیت روتجربه میکنم چون آخرین نفر از خواب بیدار میشم

خدا نکنه توی یه همچین موقعیتی گیر بکنین که خیلی اوضاع داغونیه اصن:||


+خب اینم میز من برای چالش یک آشنای عزیز

اولا که شلخته هم خودمم:دی

دوما که اصن روایت داریم که میگه میز هرچه قدر شلوغ تر یادگیری کارکرد هم بیشتر

سوما که این میز اصن اگه مرتب باشه نمیشه.یه دفه که مرتب بود نتونستم هیچی توش پیدا کنم و مجبور شدم بدون دو تا از کتابام برم مدرسه://

فک کنم کوچکترین بلاگری بودم که توی این چالش شرکت کردم و همچنین کوچکترین بلاگری بودم که توی چالش گوگولی بلاگر هم شرکت کردم:/

اصن از بس همتون بزرگین و داره احساس بچه بودن بهم دس میده 

(البته که سن عددی مهم نیس ولی خب://)

همیشه صورت مسئله رو پاک کردیم.

همیشه بهمون گفتن که خب مشکلاتمون رو حل کنیم ولی در عمل همون آدما همیشه صورت مسئله رو پاک کردن به جای اینکه حلش کنن 

مثلا توی سن من بین پدر و مادر ها مد شده که سال تحصیلی که میشه گوشی و وسایل دیجیتالی رو از بچه بگیرن توی نسل های قبل هم که خب گوشی نبود چیزای دیگه مثلن آتاری یا اینکه نمیذاشتن برن بیرون بازی کنن چون که درس داشتن 

ولی به نظرم این کاملا غلطه چون به جای اینکه بیایم به اون بچه یاد بدیم که چه شکلی از زمانش استفاده کنه که هم به درسش برسه هم در کنارش گوشیش رو داشته باشه اونا رو ازش میگیریم و اون بچه بدتر از درس زده میشه چون درس باعث شده یه سری از تفریحاتش رو نداشته باشه

این مدلی میشه که نمیتونیم اراده داشته باشیم تا در برابرچیزی اراده کنیم چون هیچوقت بهون یاد ندادن .اینطوری میشه که وقتی اون بچه گوشی ش رو میگیره خودشو باهاش خفه میکنه.اگه همیشه دستش باشه دیگه براش عقده نمیشه.

یا مثلن توی موضوعات دیگه مثله حجاب به جای اینکه بیایم ریشه یابی بکنیم ببینیم که چرا جامعمون این شکلی شده یه ون راه میندازیم توی خیابون تا هی گیر بده و طرف رو بگیره ببره.

نه واقعا فکر کردن با این کار مثلن اون دختر با حجاب میشه؟معلومه که نه!بلکه بیشتر زده میشه از حجاب 

این کار ها و اجبار حجاب و... فقط و فقط باعث دور شدن آدما از حجاب میشه

همچنین باعث به وجود اومدن عقده میشه که وقتی میره یه کشور دیگه و از مرز ایران رد میشن سریع تغییر چهره میدن 

همین پاک کردن صورت مسئله رو به بچه هامون یاد دادن که بچه تا یه اتفاق میوفته برای اینکه اون مشکل رو نداشته باشه به جای اینکه بخواد دنبال راه حل بگرده میره دنبال تیغ و ... میگرده تا خودکشی کنه

اصولا منع آدما باعث میشه تا آدما حریص تر بشن


Designed By Erfan Powered by Bayan