1.داداشم داشت تعریف میکرد که دوستش رفته تولد دوست پسرِ دوست دخترش :|||
عاخه مگه داریم مگه میشه ؟!
اگه دوست دختر توعه پ چرا دوست دختر اونم هس ؟!:/
بعد تو با چه چیزی پاشدی رفتی تولدی که دختره برا طرف گرفته ؟!
2.چرا زیست اینقدر مزخرفه ؟! -___- و چرا بخش گیاهانش اینقدر مزخرف تره ؟! :/
3.داییم زنگ زده بود تولدم رو تبریک بگه بعد ده قرن، بعد میگه بیا تبلتت رو درست کردم به جا کادو تولدت ببر
بعد من پشت گوشی کاملا قیافم پوکر بود :|||
من نگران داییم هستم این همه سخاوت داره به خرج میده :/
4.شیمی خونده بودم چون میخواست بپرسه بعد صبحی دیدم بچه ها دارن یه جا دیگه رو میخونن ... بعد کاشف به عمل اومد که سه صفحه رو من کلا نخوندم :/
تا وقتی بچه ها ینی دوستام بیان یه دور از روش همینجوری خوندم ولی خب وقتی اومدن خیلی شیک کتاب را بر روی میز پرتاب کرده و به سمت راهرو شتافتم :)
بعد که زنگ خورد و رفتیم تو کلاسا نشستم یکم باز خوندم بعد دیدیم خیلی وقته که باید میومده ولی نیومده و خب حتما نیومده و بازهم کتاب را پرتاب کرده و با نیکی و مهسا نشستیم به حرف زدن وااای که چقد خندیدیم :))))
5.یکی از بچه ها در موردش تو کلاس شایعه شده که از پنجشنبه گم شده و خب امروز هم نیومده بود و مثه اینکه مامانش اومده بود مدرسه
حالا راست و دروغش رو نمیدونم ولی به احتمال نود درصد کلیت ماجرا واقعیت داره :(
دعا کنید چیزیش نشده باشه فقط :(((
6.داداشم الان داره هی اینور اونور زنگ میزنه دنبال کار میگرده !
معلوم نیس آفتاب از کدوم طرف در اومده :///
7.سر فیزیک رفتیم آزمایشگاه و داشتیم با آب و اینا کار میکردیم و کلی آب بازی کردیم ^__^ ینی خود دبیرمون شروع کرد و آب ریخت^_^ و آخر سر هم یه بادکنک پر آب رو ترکوندیم و خیلی شیک به آزمایشگاه گند زدیم ^__^
8.دو سه روز دیگه باید اون دوازده تا انتخاب رو برای رشته مون نهایی کنیم و خب اولیا هم بنویسن و بدن بعد من هنو موندم چی برم :///
9.جدیدا زده به سرم اصن برم فنی حرفه ای یا کار و دانش :/ البته هنو رشته هاش رو دقیق نمیدونم ولی اگه خوشم بیاد احتمالش هس ://
بعد به هر کی میگم یه جوری نگاهم میکنه و یه دیوونه و خاک بر سرت کنن نثارم میکنه :/
البته هنو به مادر و پدرم نگفتم :/ البته به نظرم این به من مربوطه و اونا فقط راهنمایی باید بکنن وگرنه تصمیم نهایی با خودمه
10.اینکه بچه ها توی مدرسه فک میکنن اکیپ ما یه اکیپ شاخ هستیم خیلی برامون عجیبه o___O عاخه هیچیمون به شاخا نمیخوره :// اما 99% فک میکنن که ماها شاخیم :/ حتی نیکی هم میگه هفتم که باهم نبودیم فک میکرده ماها چقد شاخ و مغروریم :|
11.زنگ تفریح آخر بچه ها آهنگ گذاشتن و نیکی و یکی دیگه از بچه ها اون وسط هی قر میدادن و مسخره بازی در میاوردن :)))
وااای کلی خندیدیم :))) قشنگ پارتی گرفته بودیم ^__^
12. میگم چیزه چرا یکی که تو مدرسه اینقدر ساده و خانم هستش از اینجور چیزا ... باید یه همچین عکس پروفایلی داشته باشه :// اصن بهش نمیخورد عاخه مگه داریم مگه میشه ؟! بعد به ماها میگن شاخ :/ تازه هیچکدوممون هم عکس خودمون نیس بعد اینا رو ببینی .... ://
بعد یه چیز دیگه چرا اینقدر تو عکساتون خوبین عاخه ؟! پ چرا اینقده تو واقعیت داغونین :///
10.میگم میشه یه چیزی بشه که ....
×پست قبلی منتظر یه اتفاق هیجان انگیز