1.ظهر دم در مدرسه منتظر بودم که پدر گرام بیاد دنبالم بعد دیدم که به نسبت هفته های پیش دیر کرده و وقتی مامان سارا اومد از اونجایی که خودم گوشیم رو نبرده بودم (وقتی باید ببرم نمیبرم :/ وقتی نباید ببرم میبرم:/ ) با گوشی مامان سارا زنگ زدم و مادر گرام گفت که پدر گرام میاد ولی یکم دیر تر
ما نیز خداحافظی کرده با سارا و دوستان دیگر و سپس به انتظار پدر ایستادیم.
آن هم انتظاری که به یک ساعت رسید :| در طول این مدت هم با دوتا از بچه ها به تماشای یک عدد گربه ی لوس مشغول بودم :/ واای که چه گربه لوسی بود و چقدر ادا داشت اه اه ://
سپس به داخل رفتیم و به انتظار نشستیم و دبیر ریاضی هم وقتی من را دید شروع کرد باهام حرف زدن در مورد یک سری مسائل
کلا این دبیرمون خیلی رو حرفای من حساب باز میکنه و چندین بار هم شده که سر یه سری مسائل از من به عنوان آدمی که با عدالت حرف میزنه جلوی مدیر یاد کرده ^__^ سقف هم نداریم :دی
سپس پدر گرام بعد از یک ساعت تشریفشون رو آوردن :/
2. خیلی ضایع است که فک کنی کلاس سه تا پنجه بعد بری اونجا بفهمی کلاس ساعت پنج و نیمه :/ و الکی یه ساعت الاف بشی ://
البته خوبیش این بود بعد از مدتها راهی به غیر از راه های روزمره رو رفتم و کمی نیز در خیابان هندزفیری به گوش و آهنگی که تا ته زیاد بود قدم میزدم :)
البته این کار اصلا توصیه نمیشود چون ممکنه بوق ماشین رو نشنوین
مثه من که چند وقت پیش ها با همین حالت در گوشه خیابون ریلکس قدم میزدم و صدای بوق رو نشنیدم و بعد از سه ساعت فهمیدم ماشینه نزدیک بوده بزنه بهم و الان هم پشتم مونده و میخواد رد بشه و بعد از رد شدنش هم یه چار تا فحش داد که خب من نشنیدم :/
واس همین شما این کار رو نکنید خوب نیس
3.خانواده شما هم غارت گر هستن یا فقط خانواده من اینجورین ؟! :/
ینی خدا نکنه آدم یه وخ نباشه عمرا اگه براش چیزی بزارن :// مخصوصا اگه هله هوله ای ته دیگی چیزی باشه :/
4.یکی از خوشبختی های آدمیزاد میتونه این باشه که مامانش هله هوله دوست داشته باشه و خودش یه سره از این جور چیزا بخره ^__^
چند وقت پیشا یه سری لواشک تو خونمون کشف شد و وااای که چه خوشمزه بود ^___^ واهاهاهای بعد پدر مادر گرام بعد از اینکه نصفش رو به غارت بردن تازه به منم گفتن که یه همچین چیزی هم هست :/ البته حق داشتن چون در عرض کمتر از یک هفته تموم شد و سر تیکه آخرش دعوا بود به گونه ای که مادر گرفته بود دستش و من تقلا میکردم تا از دستش بگیرم و اون هم هی میگفت نمیدم بهت عمرا اگه بدم بهت و... از این جور حرفا و آخر سر هم یه تیکه کوچیک داد و هر کاری کردم نتونستم بیشتر بگیرم :( البته نا گفته نماند که یه دونه دیگه ذخیره پیش خودم داشتم هاهاهاهاها
قشنگی های امروز :)
1.کلاس ریاضی و فیزیک ^__^
2.پفیلایی که مامی گرفته بود و ما نیز به آن حمله ور شدیم و همش رو به غارت بردیم :دی
3.تولد یکی از بچه ها بود و دوستاش براش کیک گرفته بودن بعد ما هم از کیکش خوردیم :)
4.قدم زدن توی خیابون با صدای آهنگی که تا ته زیاده ^__^
5.دیدن آدمای مختلف
6.دیدن بچه هایی که با ذوق و شوق اسکیت بازی میکردن ^___^ و بعد از بازی کلی هی برا مامان باباهاشون حرف میزدن ^____^
7.دیدن جریان داشتن زندگی ها :)
8.دور هم بودنمون
9.دیدن داییم ^__^
10.نت معرکه دایی گرام با سرعتی فوق العاده ^__^ واهاهاهاهای
فعلا همینا
شاد باشید :))