استاد خیال

ذوق+بعدا نوشت

1.دیروز فیلم ابد و یک روز رو دیدم ! خیلی وقت بود که میخواستم ببینم و بالاخره دیروز موقعیتش پیش اومد

از بس که بعد از دیدنش حس خوبی داشتم و ذوق کرده بودم امروز تو مدرسه کلی واسه همه تعریف کردم و یه تیکه هاییش رو گفتم براشون 

میخواستم اینجا هم بنویسم ولی خب خوب نشد بیخیالش شدم.

2.دقت که میکنم میبینم واااو من چقدر بچم که واسه یه فیلم اینقده ذوق کردم و باید ببینید وقتی ذوق زده میشم چه قدر مثه بچه ها ذوق میکنم ! اصن وقتی حالم خوب باشه که دیگه هیچی از هر چیز کوچیکی ذوق مرگ میشم مثه اون پستم که پیش پیش تولدم رو تبریک گفته بودین و من چقدر ذوق کردم و خوشحال شدم :)))

خوبه که از هرچیز کوچیکی خوشحال میشم و ذوق میکنم ولی فک کنم یکم باید کنترلش کنم و واسه خودم نگهش دارم 

3.خوبه آدم دوستاش خل و چل باشن تا بتونه باهاشون راحت دیوونه بازی در بیاره و بخنده 

خوبه آدم حداقل یه دوست خیال پرداز مثه خودش داشته باشه هرچند از خودش کمتر باشه خیالاتش ولی همین که باشه هم خوبه و آدم کلی میتونه باهاش حال کنه و بشینن باهم رویای هم رو کامل کنن 

:)))

4.امروز هم بابام به همون دلیل هفته قبل ینی کابینت ساز و تخت و اینا زود اومده بود خونه و باز دوباره رفته بود کتابا و لباسام رو جمع کرده بود و من فقط سه ساعت فکر میکردم که من صبح چی تنم بود که بخوام الان بپوشم و آخر سر هم یادم نیومد و یه چیز دیگه پوشیدم:|

دوباره هم اینا کنار گوش من سر و صدا راه انداختن :/

5.ادبیات ۲۵ صدم غلط دارم و زبان رو هم که چهارشنبه داده بودیم امروز دادن و اون رو هم فقط ۲۵ صدم غلط داشتم :/ 

اصن من میمیرم غلط نداشته باشم اه :///

6.اون قضیه اعتراض و دردسر هم فعلا به خیر گذشت و حل شد 

اما این دلیل نمیشه که من و مخصوصا دالتون بابتش حرف و تیکه نشنویم :/

دعاخه نامردا خودتون گفتین ما بریم مگه نگفتین؟! د عاخه مگه اینا حرفای شماها نبود؟! 

حالا که دیدین اوضاع خرابه گشتین دیدین دیوار ما از همه کوتاه تره همه چیزو سر ما خالی کردین ://

کاری نکنین آدم از کاری که براتون میکنه و محبتش پشیمون بشه 


پ.ن: این پست رو دفعه سوم هست که مینویسم و هربار یه چی میشد میپرید:/ 

البته این با اون اولی زمین تا آسمون فرق میکنه


بعدا نوشت: وااااااااااااای فردا دیگه لازم نیس صبح زود بیدار بشم و پرس بخونم و بعد از مدت ها امتحان نداریم و میتونم قشنگ بخوابم^__^ (البته از پرسش های کلاسی فاکتور میگیرم:| )

اصن یه چیزی بهم میگه فردا ساعت نزارم تا خواب بمونم دیر برسم :دی 

و من باز دوباره ذوق مرگ میشوم :دی  ^__^

یه دوست باید باشه ...

+این صدمین پستی هس که دارم مینویسم و خب یه سریاش اصن منتشر نشدن یا اگه هم شدن موقت بودن 

ولی واقعا خوشحالم از اینکه وبلاگ زدم چون تنها جایی هس که افکارم رو مینویسم و فضای خود بیان و آدماش رو هم دوست دارم :) 

البته از اونجایی که نویسنده خوبی نیستم خیلی وقتا بوده که دوست داشتم یه سری چیزا رو بنویسم ولی نتونستم یا اگه نوشتم اون طور که میخواستم نشده مثه همین الان


++میدونید آدم باید یه سری دوست داشته باشه که وقتی بهشون میگه درس خوندن یا نه بگن نه و باهم بشینن کلی سر درس و امتحان و دبیرا غر بزنن همچنین باید یه سری هم باشن که وقتی خواستی مثلا تکلیفی رو بنویسی بگی خب بیخیال این فردا میرم از رو فلانی مینویسم و کلا همیشه به امید اون بری و آخر سر هم از اونجایی که اون هم به امید تو بوده دوتایی تو سر زنان به دنبال یکی باشین که نوشته باشه تا از روش کپی کنید

همچنین یه سری هم باید باشن تا کاراتون رو باهم انجام بدین 

مثلا اون درست کنه و تو پرینت بگیری یا برعکس یا یه دفه تو کار اون  رو هم انجام بدی و یه دفه اون 

دنیای بزرگترا / دنیای بچه ها

خب نشستم با خودم فکر کردم و دنیای بزرگا و بچه ها رو بررسی کردم 


دنیای بزرگترا:

یه دنیا پر از دردسر یه دنیا پر از آدمای کثیف یه دنیا پر از دورویی، دروغ ،خودخواهی و و و 

دنیای بزرگترا دنیای قشنگی نیس! توش آدما فقط به فکر خودشونن و اصلا به هم فکر نمیکنن و براشون مهم نیس چه بلایی سر اطرافیانشون میاد و نه تنها مهم نیس بلکه خودشون هم سر هم دیگه کلاه میزارن 

....


دنیای بچه ها:

 یه دنیای شیرین و قشنگ و کاملا نقطه مخالف دنیای بزرگترا 

به هر اندازه که دنیای بزرگترا بده دنیای بچه ها خوبه 

توی دنیای بچه ها من وجود نداره و همه ما هستن 

اصن تو دنیاشون دروغ و خودخواهی و دورویی و و و معنا نداره 

....


میدونید اینا یه خلاصه ای از بررسی کردنام بود ولی من اینا رو خب از قبل هم میدونستم 

درسته دنیای بچه ها خیلی شیرین و قشنگه ولی وقتی قراره این دو دنیا باهم زندگی کنن تبدیل میشه به یه ضعف وقتی اون بزرگترا از حد دنیاشون خارج میشن و دیگه براشون مهم نیس طرف مقابل بچه ست یا نه اون موقع ست که بچه بودن خوب نیس 

توی این دنیا بچه باشی باید منتظر ضربه هایی که از بزرگترا میخوری هم باشی 

بچه ای فک میکنی همه مثل خودت خوبن و بلد نیستی دیگه در برابر بزرگترا از خودت دفاع کنی و...


از همین میترسم از اینکه فک کنن چون بچه ای هیچی حالیت نمیشه از اینکه عین یه بچه باهات رفتار کنن و ...

درسته دنیای بزرگترا قشنگ نیس ولی باید از یه سنی به بعد بری تو دنیاشون تا یاد بگیری چه شکلی از خودت دفاع کنی 


پری دریایی گفته بود دنیا ارزش خانوم شدن نداره و از اون موقع این ذهنم رو مشغول کرده که اصن دنیا ارزش چی رو داره ؟!

بهم نمیخوره

+ نیلوفر تو الان چند سالته ؟!

_14 سال و  حدودا 11 ماه برای چی ؟!

+ والا من همسن تو بودم خیلی بزرگ تر بودم 

_ :)) آره خودمم میدونم که اصن بهم نمیخوره که دو روز دیگه 15 سالم میشه 

نه واقعا بهم نمیخوره ها !


اینا رو مامانم بعد از مسخره بازیم با بابابزرگم گفت 


خودمم قبلش به همین فکر میکردم

 به این نتیجه رسیدم که اگه با یکی راحت باشم خیلی بچه و شیطون میشم البته گفتم که باید با طرف راحت باشم 

البته اصولا زود با همه گرم میگیرم ولی خب جلوی غریبه ها به شدت خانم میشم و خدا اون روز رو نیاره که با یکی صمیمی بشم 

مخصوصا جلوی دوستام خیلی بچه میشم 

نمیدونم خوبه یا نه ؟ باید بشینم خوب دربارش فکر کنم ببینم باید خانم باشم یا بچه ؟!

چه رویی داری تو -__-

+دقت کردی هرموقع من کار دارم و درس میخونم پا میشی میای :/ ؟؟؟
_ آره ^_^
+ درد و آره :| چه رویی داری تو؟! ینی حالیت نمیشه نمیخوام الان اینجا باشی؟!
_معلومه که میدونم و حالیمه :)
+با اون لبخنداش اه :// خب پ تو که میدونی چرا اینجایی؟! د پاشو برو دیگه :/
_ نمیخوام دوست دارم اینجا باشم 
+ ولی من دوست ندارم -_- د بفهم من الان کار دارم 
_ و این اصلا برام اهمیتی نداره 
+ اخ دلم میخواست میتونستم یه دونه خوشگل بخوابونم تو دهنت تا واسه من بلبل زبونی نکنی
اه اصن برو بمیر خروس بی محل و نفهم -__-

نمیفهمم چرا وقتی کلی درس دار م این همه فکر و خیال میاد سراغم و هرموقع بیکارم معلوم نیس کجا میره که پیداش نیس 
از صبح خیر سرم مثلا دارم درس میخونم ولی فقط دارم فکر و خیال میکنم کلی چرت و پرت توی ذهنم واسم ردیف میشه و همش یه دور نصف و نیمه خوندم :/ پووووف اصن حوصله‌اش رو ندارم تازه اونم ادبیات:/ باز فیزیکی ریاضی ای چیزی بود بهتر بود 


فقط یه اتفاق...

+عاخ عاخ عاخ خیییلی زور داره با داداشت تا صب بیدار باشی ولی تو بشینی  درس بخونی ولی اون بشینه فیلم ببینه :/

بعد صبح تو باز به خاطر درس ساعت 7 صب بیدار بشی ولی اون تا لنگ ظهر بخوابه :/ 

اصن خیلی زور داره :/

عاقا اصن من میخوام دانشجو بشم ! والا این داداش من که اصن درس نمیخونه :/ درسته تا هشت شب بیرونه و میگه بعد دانشگاه میره کتابخونه ولی خوبیش اینه وقتی میاد خونه دیگه ماله خودشه ولی من اصن ماله خودم نیستم و این خیلی مضخرفه ://


++چهارشنبه کارنامه دادن و طبق معمول  مامان و بابای من نمیتونستن بیان و قرار بود که به خودم بدن

وقتی زنگ آخر هی مامانا میومدن و بچه ها هی استرس داشتن و یه سری هم برای مسخره بازی صورتاشون رو پوشونده بودن تا شناخته نشن و همه سراپا استرس بودن

 من دست در جیب و خیالی راحت با لبخندی بر لب اونا رو نگاه میکردم و میخندیدم :دی( مثل تمام جلسه های گذشته)

ظهر که رفتم بگیرم فهمیدم که بابام اومده گرفته ولی خب خوبیش این بود که من خبر نداشتم 


+++عصری دختر عموم زنگ زده میگه بیا خونمون دیگه !و مثل اینکه از صب هی گیر داده بوده و قرار شد برم اونجا 

موقع اذان بود که زنگ زدم به مامانم و میگم اینجوریه من برم ؟! بعد میگه "آره دیگه با این نمره های درخشانت بایدم بری!" منم شوکه و نگران پرسیدم که چند شدم و اینا بعد میگه زیر نوزده و من وارفتم و گفتم" اخه برای چی من که همش بالا نوزده بود؟!  " و برگشته میگه زیستم رو ۱۷ شدم و من دیگه گفته بودم خیلی خراب کرده باشم ۱۸ میشم 

البته مامانم  کارنامم رو ندیده بود و اینا رو از بابام شنیده بود 

واقعا خورده بود تو برجکم و با یه همچین حالی رفتم پیش  دختر عموم

دو سه ساعت بعد که اومدم خونه و کارنامم رو دیدم فهمیدم که اونا نمره های ماهانم بوده که همش ضرب شدست و معدلم هم افتضاح بوده واقعا 

نمره شیمی و قرآن و دفاعی رو نذاشته بودن و حتی معدل هم نداشت و خودم حساب کردم 19.41شدم که به نسبت خوبه و احتمالا جزو رتبه ها هم میشدم ولی خب باید خییییییلی بهتر باشه 


++++ سه شنبه امتحانای میان ترم تموم شد و چهارشنبه هم امتحان ترم زبان بود و یکشنبه هم ادبیات و  بقیه هم از چهار دی شروع میشن و بدون حتی یک روز فاصله و واقعا برنامه مزخرفیه :/و اصلا وقت نداریم  برای درس خوندن 

بدون یه روز استراحت امتحانا شروع شده و واقعا همه خسته ایم خسته :////


+++++اصلا دلم نمیخواد درس بخونم و اصن یه حسی هم بهم میگه نخون به درک مگه میان ترم خوندی چیشد؟! یکم به فکر خودت باش! 

دلم میخواد هرکاری بکنم جز درس داره حالم از هرچی درسه بهم میخوره یا اصن آقاجان من درس میخونم ولی ترو خدا بیخیال امتحان بشید !شایدم بهتره بگم حالم از هرچی امتحانه بهم میخوره -___-


++++++ دلم یکم هیجان میخواد. یه اتفاقی که عادی نباشه! اصن یه بهونه واسه درس نخوندن 

یه چیزی که زندگی رو از این حالت روتین که همش درسه و امتحانه و اوج تفریحم میشه اینجا اومدن در بیاره 

اصن مهم نیس چی باشه فقط یه اتفاق همین!

Designed By Erfan Powered by Bayan