استاد خیال

سوسک موجودی بس چندش!!

چند وقت پیشا که با داداشم تنها بودم و توی اتاقم نشسته بودم شروع کردم یهو جیغ زدن و از اتاق اومدن بیرون و هی سوسک سوسک گفتن.

میخواستم ببینم عکس المعل داداشم چیه 

حالا فکر میکنید چی بود؟حتما میگید در کمال خونسردی و با شجاعت تمام پس از پرسیدن اینکه کجاست به جنگ سوسک رفته و مثه یه شوالیه شجاع باهاش جنگیده و توی این جنگ پیروز شده.

اما سخت در اشتباهید اگه همچین فکری میکنید.

نه تنها عکس العملش این نبود بلکه کلی ترسید و مونده بود حالا که من و اون تنهاییم و من که اصن سوسک ببینم غیر از جیغ کار دیگه ای نمیکنم اونم که خودش ترسیده بود و همچنین تاحالا سوسک نکشته بود و شروع کرد زنگ زدن به مامان و بابام که ببینه کی میان و ما الان چیکار کنیم

منم که دیدم خب بسه دیگه به اندازه کافی شاد شدم و واقعا داره زنگ میزنه بهش گفتم که الکی بود همش و بماند که بعدش چی شد..


اما واقعا اگه یه همچین موقعیتی واقعنی برام پیش بیاد چی کار میتونم بکنم؟پاسخ این سوال اینه که شال و کلاه میکنم و میرم خونه ی عموم تا یکی بره سوسکه رو بکشه چون واقعا تحمل سوسک رو ندارم و هر موقع که سوسک دیدم اونقدر جیغ زدم که صدام تا یه هفته گرفته بوده:/

پ.ن1:سوسک واقعا موجود چندشیه و ازم نخواین که ازش نترسم و وقتی دیدمش هنجرمو پاره نکنم

پ.ن2:ترسو هم نیستم فقط با حیوانات اصلن نمیتونم کنار بیام حالا حشره باشه که دیگه بدتر


توصیف

میخوام بچه های مختلف هر پایه رو براتون توصیف کنم

هفتمی ها

وااای خدا خییییلی خییییلی بچه هستن اصن انگار هنو دبستانن.هم از نظر قیافه و قد وقواره و هم اخلاقن اکثرا بچه هستن و همینطور هم احساسی و شکننده

مثلا یه دختر هفتمی هست توی سرویسمون که منو خیلی دوست داره بعد یه سره میاد بقلم میکنه و میگه من تو رو خیلی دوست دارم و ... از اینجور حرفا و من هم در جواب این بقل ها و ابراز احساساتش فقط میگم "بچه جمع کن خودتو این لوس بازیا چیه اه"(میدونم نباید اینطوری بگم ولی هم از این جور کارا بدم میاد هم اینکه خو پرو میشه دیگه!)

یه هفتمی دیگه هم هست اینقده کوچولوعه.اصن عین بچه سوم چهارم دبستان میمونه

هشتمی ها

یه سری بچه ی خود شاخ پندار هستن که فک میکنن خیلی شاخن و همچنین به شدت پرو و بی ادب 

اصن نمیشه بهشون حرف زد چون بعدش حرفایی میزنن که ...

مثلن اوندفه دختر رو چون تک بود ولی ما زیاد بودیم و اینا یه کاری کردیم که مجبور شد بلند بشه و بعد چنان  حرفی زد که ما رفتیم تو افق اصن

کلا با هشتم ها نمیتونم ارتباط برقرار کنم اکثرا یه چیزیشون میشه

نهمی ها

خب نهمی ها که خودمون باشیم همه جور آدمی تومون پیدا میشه از خود شاخ پندار و شاخ اینستا گرفته تا بچه ای که سرش از روی کتاب بلند نمیشه و چیزی غیر درس بهش بگی اصن نمیفهمه

درکل ادمای باحالی هستیم:دی هم مثبت داریم و هم منفی هم شیطون داریم و هم آروم 

یه عده از نهما هم هستن که کلا زیادی الکی خوشن و به ترک دیوار هم میخندن(مدیونید فک کنید خودم و دالتون رو میگم:دی)

البته میشه ما رو توی دسته ای از نهما گذاشت که هم یه جورایی درسخونن هم مثبتن هم شر و شیطونن و... 

نهمی های پارسال

خیلی خوب و باحال بودن و کلی باهم جور بودیم.یه سری شر و شیطون درسخون بودن که آدم کلی باهاشون حال میکرد اصن.خیلی حیف شد که رفتن

یه موقعیت بد

امروز به دلایلی توی جمعی قرار گرفتم که توش یه سری حرفایی زده میشد که خب چندان حرفای جالب و... نبودن

حرفایی مثله فحش و چیزهایی بدتر از فحش

همه بین دوستام میدونن که من از فحش و این جور حرفا اصلا خوشم نمیاد و امروز به همین دلیل کلی مورد تمسخر قرار گرفتم که خب اصلا مهم نیست چون من به این معتقدم و اونا هم اینقده مسخره کنن تا جونشون دراد:/والا

وضعیت بدی بود اینکه یه سری حرفا زده بشه که تو واقعا دلت نخواد که بشنوی و هم اینکه نتونی کاری انجام بدی که این حرفا زده نشه

نمیتونستم به نه نفر آدم بگم که چون من بدم میاد نگین با چیزای دیگه و همینطور هم هیچ بهونه ای نداشتم که توی اون جمع نشینم و هم اینکه نمیتونستم یهو پاشم برم 

با اینکه دوست نداشتم ولی گفتم که راحت باشن نمیخواد رعایت منو بکنن.

از بس که همه ازم خجالت کشیدن حاضر بودم این حرفا رو بشنوم ولی اونا یه وقت معذب نشن که میخوان جلوی من حرف بزنن

تمام مدت سرم پایین بود با ظرف غذام بازی کردم و کلی حرف شنیدم و کلی به خنده های اون آدما نخندیدم تا بفهمن که دلیلی برای خندیدن به یه سری حرف...وجود نداره

کلی با خودم کلنجار رفتم که پاشم یا بشینم و یه سری وقتا واقعا میخواستم بلند شم برم اما خب...

ماشینشو دزد برده براش مهم نیسo_O

عصری همسایمون اومده دم در بعد هی سوال میپرسه که من که میرم و مامان بابام و ... کی میرن بعد میگم برای چی ؟برگشته با لبخند میگه ماشینمون رو دزد برده:||

الان یعنی ماشینتون رو دزد برده خوشحالی؟!؟!

و تنها دل نگرانیش این بود که توی ماشین ریموت هم بوده.ینی ذره ای برای ماشین ناراحت نبود.

ینی آدم توی پارکینگ خونشم احساس امنیت نمیکنه اخه این چه وضعشه هان؟!؟!

ماشینو از تو پارکینگ میبری اخه اقای دزد؟!!!یه کم رحم داشته باش!

این همه ماشین تو خیابون چرا عاخه از تو پارکینگ چراااا؟!؟!

اما من هنو تو کف همسایمونم که اصن انگار نه انگار که ماشینش رو بردن:/

مامان بزرگی به نام سیاره!

+عه دالتون افتاد!

_عه نیلو رفت!

مکالمات من و دالتون هنگام افتادن کیف دالتون روی زمین که به قدری خسته بودیم که حتی حال نداشتیم به هم نگاه کنیم و حرف بزنیم و همینطور از فرت(فرط؟)خستگی کیف تا آخر زنگ رو زمین موند :/

در این حد آدمای خسته ای هستیم ما


امروز معاونمون همون سیاره عین این مامان بزرگا روی زمین نشسته بود و برای هفتم هامون لقمه میگرفت میخوردن:|

آدم یاد این مامان بزرگا میافتاد که برای نوه هاشون قصه تعریف میکنن.

در کل صحنه ی جالبی بود که معاون مدرسه بشینه لقمه درست کنه اصن تو مغزم نمیگنجید یه همچین تصویری


تغییر

    خیلی هامون از وضعیتی که اکنون در آن هستیم چندان راضی نیستیم  و همواره به دنبال ایجاد تغییر در آن میباشیم.حال این تغییر چگونه میتواند صورت بگیرد؟

    اول از همه بهتر است بدانیم که مفهوم تغییر چیست؟به نظر من مفهوم تغییر یعنی ایجاد یک تفاوت در حال با آینده ی یک موضوع.حال این تغییر میتواند مثبت یا منفی باشد.

    تغییرات مثبت مانند اینکه برای مثال فردی که سالهای سال سیگار یا مواد مخدر مصرف می کرده اکنون پس از درمان دیگر سیگار مصرف نمیکند.اما یک تغییر میتواند جنبه ی منفی نیز داشته باشد؛برای مثال فردی که تا کنون هیچگونه سیگار یا موادی مصرف نمی کرده است اکنون به دلایلی به سمت مصرف آن رفته و به آن اعتیاد پیدا کرده است که خب این یک تغییر منفی می باشد.

    ما باید دلایلی منطقی و درست برای ایجاد یک تغییر داشته باشیم،دلایلی که نشان دهد این تغییر می تواند در یک سری مسائل به ما کمک کند و شرایط بهتری را فراهم کند.

    برای ایجاد یک تغییر فقط یک راه موثر وجود دارد:مرتبط ساختن احساس درد و رنج غیر فابل تحمل به الگوی قدیمی احساس لذت و خوشی به الگوی جدید.همچنین به جای استفاده از "باید تغییر کنم"از"حتما باید تغییرکنم"استفاده کنیم تا این تغییر یک تغییر همیشگی باشد نه کوتاه و موقت.*

    باید باور داشته باشیم که حالمان و وضعیتی که در آن قرار داریم مطلوب نیست و با ایجاد این تغییر میتوانیم وضعیت را به حالت مطلوب تغییر دهیم.که خود انگیزه ای برای ایجاد تغییر میباشد.

    برای ایجاد باور به یک تغییر میتوانیم با خود جنبه های مثبت تغییر و منفی عدم تغییر را بررسی کنیم.با این کار برای خود دلایلی برای ایجاد تغییر پیدا خواهیم کرد که در ما ایجاد انگیزه برای تغییر میکند.

    تغییرات قدرت بسیار بالایی دارند به صورتی که بعضی از تغییرات میتوانند زندگی فرد را رو به نابودی برده و یا برخی دیگر از تغییرات میتوانند زندگی دوباره و خوبی را به فرد دهند.این را باید بدانیم که ایجاد یا عدم تغییر هر دو دست خودمان است و این ما هستیم که تصمیم به ایجاد یا عدم تغییر میگیریم و هیچکس جز خود ما نمیتواند در درونمان ذره ای تغییر ایجاد کند.


1برای انشا باید با موضوع آزاد مینوشتیم که خب منم موضوع تغییر رو انتخاب کردم 

2 همش رو خودم نوشتم غیر از اون تیکش که ستاره زدم که اون رو از روی کتاب "بیداری غول درون آنتونی رابینز" نوشتم

3اگه اشکالی داشت خوشحال میشم بهم بگین تا درستش کنم:)

Designed By Erfan Powered by Bayan