امروز به دلایلی توی جمعی قرار گرفتم که توش یه سری حرفایی زده میشد که خب چندان حرفای جالب و... نبودن
حرفایی مثله فحش و چیزهایی بدتر از فحش
همه بین دوستام میدونن که من از فحش و این جور حرفا اصلا خوشم نمیاد و امروز به همین دلیل کلی مورد تمسخر قرار گرفتم که خب اصلا مهم نیست چون من به این معتقدم و اونا هم اینقده مسخره کنن تا جونشون دراد:/والا
وضعیت بدی بود اینکه یه سری حرفا زده بشه که تو واقعا دلت نخواد که بشنوی و هم اینکه نتونی کاری انجام بدی که این حرفا زده نشه
نمیتونستم به نه نفر آدم بگم که چون من بدم میاد نگین با چیزای دیگه و همینطور هم هیچ بهونه ای نداشتم که توی اون جمع نشینم و هم اینکه نمیتونستم یهو پاشم برم
با اینکه دوست نداشتم ولی گفتم که راحت باشن نمیخواد رعایت منو بکنن.
از بس که همه ازم خجالت کشیدن حاضر بودم این حرفا رو بشنوم ولی اونا یه وقت معذب نشن که میخوان جلوی من حرف بزنن
تمام مدت سرم پایین بود با ظرف غذام بازی کردم و کلی حرف شنیدم و کلی به خنده های اون آدما نخندیدم تا بفهمن که دلیلی برای خندیدن به یه سری حرف...وجود نداره
کلی با خودم کلنجار رفتم که پاشم یا بشینم و یه سری وقتا واقعا میخواستم بلند شم برم اما خب...