استاد خیال

قیافه ی خوابالو...! +چالش میز کار

عصر از خستگی و بی حالی وقتی داری تلاش میکنی تا دخترعموت رو بخوابونی خودت هم باهاش خوابت میبره.

حالا وقتی که بیدار میشی میبینی که تمام مهمونا اومدن و تو مجبوری تنهایی بری با همه سلام کنی(کاریه که ازش خیلی بدم میاد.اینکه تنها باهمه سلام کنی:/)

از قضا توی اتاق هم سرویس بهداشتی نیس و حتی نزدیک اتاق هم نیس و تو مجبوری برای شستن دست و صورتت باهمون قیافه ی خوابالو و سلام نکرده از بین همه بگذری

اصن خیلی موقعیت داغونی و البته من هرسال عید این موقعیت روتجربه میکنم چون آخرین نفر از خواب بیدار میشم

خدا نکنه توی یه همچین موقعیتی گیر بکنین که خیلی اوضاع داغونیه اصن:||


+خب اینم میز من برای چالش یک آشنای عزیز

اولا که شلخته هم خودمم:دی

دوما که اصن روایت داریم که میگه میز هرچه قدر شلوغ تر یادگیری کارکرد هم بیشتر

سوما که این میز اصن اگه مرتب باشه نمیشه.یه دفه که مرتب بود نتونستم هیچی توش پیدا کنم و مجبور شدم بدون دو تا از کتابام برم مدرسه://

فک کنم کوچکترین بلاگری بودم که توی این چالش شرکت کردم و همچنین کوچکترین بلاگری بودم که توی چالش گوگولی بلاگر هم شرکت کردم:/

اصن از بس همتون بزرگین و داره احساس بچه بودن بهم دس میده 

(البته که سن عددی مهم نیس ولی خب://)

همیشه صورت مسئله رو پاک کردیم.

همیشه بهمون گفتن که خب مشکلاتمون رو حل کنیم ولی در عمل همون آدما همیشه صورت مسئله رو پاک کردن به جای اینکه حلش کنن 

مثلا توی سن من بین پدر و مادر ها مد شده که سال تحصیلی که میشه گوشی و وسایل دیجیتالی رو از بچه بگیرن توی نسل های قبل هم که خب گوشی نبود چیزای دیگه مثلن آتاری یا اینکه نمیذاشتن برن بیرون بازی کنن چون که درس داشتن 

ولی به نظرم این کاملا غلطه چون به جای اینکه بیایم به اون بچه یاد بدیم که چه شکلی از زمانش استفاده کنه که هم به درسش برسه هم در کنارش گوشیش رو داشته باشه اونا رو ازش میگیریم و اون بچه بدتر از درس زده میشه چون درس باعث شده یه سری از تفریحاتش رو نداشته باشه

این مدلی میشه که نمیتونیم اراده داشته باشیم تا در برابرچیزی اراده کنیم چون هیچوقت بهون یاد ندادن .اینطوری میشه که وقتی اون بچه گوشی ش رو میگیره خودشو باهاش خفه میکنه.اگه همیشه دستش باشه دیگه براش عقده نمیشه.

یا مثلن توی موضوعات دیگه مثله حجاب به جای اینکه بیایم ریشه یابی بکنیم ببینیم که چرا جامعمون این شکلی شده یه ون راه میندازیم توی خیابون تا هی گیر بده و طرف رو بگیره ببره.

نه واقعا فکر کردن با این کار مثلن اون دختر با حجاب میشه؟معلومه که نه!بلکه بیشتر زده میشه از حجاب 

این کار ها و اجبار حجاب و... فقط و فقط باعث دور شدن آدما از حجاب میشه

همچنین باعث به وجود اومدن عقده میشه که وقتی میره یه کشور دیگه و از مرز ایران رد میشن سریع تغییر چهره میدن 

همین پاک کردن صورت مسئله رو به بچه هامون یاد دادن که بچه تا یه اتفاق میوفته برای اینکه اون مشکل رو نداشته باشه به جای اینکه بخواد دنبال راه حل بگرده میره دنبال تیغ و ... میگرده تا خودکشی کنه

اصولا منع آدما باعث میشه تا آدما حریص تر بشن


سوسک موجودی بس چندش!!

چند وقت پیشا که با داداشم تنها بودم و توی اتاقم نشسته بودم شروع کردم یهو جیغ زدن و از اتاق اومدن بیرون و هی سوسک سوسک گفتن.

میخواستم ببینم عکس المعل داداشم چیه 

حالا فکر میکنید چی بود؟حتما میگید در کمال خونسردی و با شجاعت تمام پس از پرسیدن اینکه کجاست به جنگ سوسک رفته و مثه یه شوالیه شجاع باهاش جنگیده و توی این جنگ پیروز شده.

اما سخت در اشتباهید اگه همچین فکری میکنید.

نه تنها عکس العملش این نبود بلکه کلی ترسید و مونده بود حالا که من و اون تنهاییم و من که اصن سوسک ببینم غیر از جیغ کار دیگه ای نمیکنم اونم که خودش ترسیده بود و همچنین تاحالا سوسک نکشته بود و شروع کرد زنگ زدن به مامان و بابام که ببینه کی میان و ما الان چیکار کنیم

منم که دیدم خب بسه دیگه به اندازه کافی شاد شدم و واقعا داره زنگ میزنه بهش گفتم که الکی بود همش و بماند که بعدش چی شد..


اما واقعا اگه یه همچین موقعیتی واقعنی برام پیش بیاد چی کار میتونم بکنم؟پاسخ این سوال اینه که شال و کلاه میکنم و میرم خونه ی عموم تا یکی بره سوسکه رو بکشه چون واقعا تحمل سوسک رو ندارم و هر موقع که سوسک دیدم اونقدر جیغ زدم که صدام تا یه هفته گرفته بوده:/

پ.ن1:سوسک واقعا موجود چندشیه و ازم نخواین که ازش نترسم و وقتی دیدمش هنجرمو پاره نکنم

پ.ن2:ترسو هم نیستم فقط با حیوانات اصلن نمیتونم کنار بیام حالا حشره باشه که دیگه بدتر


توصیف

میخوام بچه های مختلف هر پایه رو براتون توصیف کنم

هفتمی ها

وااای خدا خییییلی خییییلی بچه هستن اصن انگار هنو دبستانن.هم از نظر قیافه و قد وقواره و هم اخلاقن اکثرا بچه هستن و همینطور هم احساسی و شکننده

مثلا یه دختر هفتمی هست توی سرویسمون که منو خیلی دوست داره بعد یه سره میاد بقلم میکنه و میگه من تو رو خیلی دوست دارم و ... از اینجور حرفا و من هم در جواب این بقل ها و ابراز احساساتش فقط میگم "بچه جمع کن خودتو این لوس بازیا چیه اه"(میدونم نباید اینطوری بگم ولی هم از این جور کارا بدم میاد هم اینکه خو پرو میشه دیگه!)

یه هفتمی دیگه هم هست اینقده کوچولوعه.اصن عین بچه سوم چهارم دبستان میمونه

هشتمی ها

یه سری بچه ی خود شاخ پندار هستن که فک میکنن خیلی شاخن و همچنین به شدت پرو و بی ادب 

اصن نمیشه بهشون حرف زد چون بعدش حرفایی میزنن که ...

مثلن اوندفه دختر رو چون تک بود ولی ما زیاد بودیم و اینا یه کاری کردیم که مجبور شد بلند بشه و بعد چنان  حرفی زد که ما رفتیم تو افق اصن

کلا با هشتم ها نمیتونم ارتباط برقرار کنم اکثرا یه چیزیشون میشه

نهمی ها

خب نهمی ها که خودمون باشیم همه جور آدمی تومون پیدا میشه از خود شاخ پندار و شاخ اینستا گرفته تا بچه ای که سرش از روی کتاب بلند نمیشه و چیزی غیر درس بهش بگی اصن نمیفهمه

درکل ادمای باحالی هستیم:دی هم مثبت داریم و هم منفی هم شیطون داریم و هم آروم 

یه عده از نهما هم هستن که کلا زیادی الکی خوشن و به ترک دیوار هم میخندن(مدیونید فک کنید خودم و دالتون رو میگم:دی)

البته میشه ما رو توی دسته ای از نهما گذاشت که هم یه جورایی درسخونن هم مثبتن هم شر و شیطونن و... 

نهمی های پارسال

خیلی خوب و باحال بودن و کلی باهم جور بودیم.یه سری شر و شیطون درسخون بودن که آدم کلی باهاشون حال میکرد اصن.خیلی حیف شد که رفتن

یه موقعیت بد

امروز به دلایلی توی جمعی قرار گرفتم که توش یه سری حرفایی زده میشد که خب چندان حرفای جالب و... نبودن

حرفایی مثله فحش و چیزهایی بدتر از فحش

همه بین دوستام میدونن که من از فحش و این جور حرفا اصلا خوشم نمیاد و امروز به همین دلیل کلی مورد تمسخر قرار گرفتم که خب اصلا مهم نیست چون من به این معتقدم و اونا هم اینقده مسخره کنن تا جونشون دراد:/والا

وضعیت بدی بود اینکه یه سری حرفا زده بشه که تو واقعا دلت نخواد که بشنوی و هم اینکه نتونی کاری انجام بدی که این حرفا زده نشه

نمیتونستم به نه نفر آدم بگم که چون من بدم میاد نگین با چیزای دیگه و همینطور هم هیچ بهونه ای نداشتم که توی اون جمع نشینم و هم اینکه نمیتونستم یهو پاشم برم 

با اینکه دوست نداشتم ولی گفتم که راحت باشن نمیخواد رعایت منو بکنن.

از بس که همه ازم خجالت کشیدن حاضر بودم این حرفا رو بشنوم ولی اونا یه وقت معذب نشن که میخوان جلوی من حرف بزنن

تمام مدت سرم پایین بود با ظرف غذام بازی کردم و کلی حرف شنیدم و کلی به خنده های اون آدما نخندیدم تا بفهمن که دلیلی برای خندیدن به یه سری حرف...وجود نداره

کلی با خودم کلنجار رفتم که پاشم یا بشینم و یه سری وقتا واقعا میخواستم بلند شم برم اما خب...

ماشینشو دزد برده براش مهم نیسo_O

عصری همسایمون اومده دم در بعد هی سوال میپرسه که من که میرم و مامان بابام و ... کی میرن بعد میگم برای چی ؟برگشته با لبخند میگه ماشینمون رو دزد برده:||

الان یعنی ماشینتون رو دزد برده خوشحالی؟!؟!

و تنها دل نگرانیش این بود که توی ماشین ریموت هم بوده.ینی ذره ای برای ماشین ناراحت نبود.

ینی آدم توی پارکینگ خونشم احساس امنیت نمیکنه اخه این چه وضعشه هان؟!؟!

ماشینو از تو پارکینگ میبری اخه اقای دزد؟!!!یه کم رحم داشته باش!

این همه ماشین تو خیابون چرا عاخه از تو پارکینگ چراااا؟!؟!

اما من هنو تو کف همسایمونم که اصن انگار نه انگار که ماشینش رو بردن:/

Designed By Erfan Powered by Bayan