عصر از خستگی و بی حالی وقتی داری تلاش میکنی تا دخترعموت رو بخوابونی خودت هم باهاش خوابت میبره.
حالا وقتی که بیدار میشی میبینی که تمام مهمونا اومدن و تو مجبوری تنهایی بری با همه سلام کنی(کاریه که ازش خیلی بدم میاد.اینکه تنها باهمه سلام کنی:/)
از قضا توی اتاق هم سرویس بهداشتی نیس و حتی نزدیک اتاق هم نیس و تو مجبوری برای شستن دست و صورتت باهمون قیافه ی خوابالو و سلام نکرده از بین همه بگذری
اصن خیلی موقعیت داغونی و البته من هرسال عید این موقعیت روتجربه میکنم چون آخرین نفر از خواب بیدار میشم
خدا نکنه توی یه همچین موقعیتی گیر بکنین که خیلی اوضاع داغونیه اصن:||
+خب اینم میز من برای چالش یک آشنای عزیز
اولا که شلخته هم خودمم:دی
دوما که اصن روایت داریم که میگه میز هرچه قدر شلوغ تر یادگیری کارکرد هم بیشتر
سوما که این میز اصن اگه مرتب باشه نمیشه.یه دفه که مرتب بود نتونستم هیچی توش پیدا کنم و مجبور شدم بدون دو تا از کتابام برم مدرسه://
فک کنم کوچکترین بلاگری بودم که توی این چالش شرکت کردم و همچنین کوچکترین بلاگری بودم که توی چالش گوگولی بلاگر هم شرکت کردم:/
اصن از بس همتون بزرگین و داره احساس بچه بودن بهم دس میده
(البته که سن عددی مهم نیس ولی خب://)