اینم قشنگی های پنجشنبه
1.امروز کلاس نداشتیم و تونستم تا نه و نیم تخت بخوابم (البته بماند که از هفت بیدار بودم و هی فقط غلت میزدم :/ )
2.جاتون خالی کلیییی ته دیگ خوردم ^___^ واهاهاهای
3.دیوار رو زدم یکی دو ردیفشو پوکوندم ^_^
4.با کلاه جوشکاری کلی مسخره بازی درآوردم و سلفی گرفتم :دی
5.داییم که میزد دیوار رو خراب میکرد و میریخت پایین من هی الکی تشویقش میکردم و کلی ادا و مسخره بازی درآوردم و خندیدیم :دی
6.واای خالم و یه چند نفر دیگه میخوان بیان تهران واهاهاهای ^___^
خب آدم وقتی یه روز همش درس بخونه دیگه بیشتر از این نمیتونه قشنگی داشته باشه :///
میدونم الان پیش خودتون میگین نگاش کن دختره خل با یکم خوابیدن و این مسخره بازیاش یا مثلا بستنی خوردن و خیلی چیزای پیش افتاده تر ... میگه قشنگی :/
یه جورایی میتونم بگم من هنوز دنیام مثه همون بچگیام سادست و همه چیزاش قشنگن و با چیزای خیلی کوچیک شاد میشم
شماهم سعی کنید یکم ساده تر به دنیا نگاه کنید اون موقع میتونید قشنگیاش رو ببینید:)
1.امتحانا همه خوبن و منم همه رو از دم 19.5 میشم :////
ریاضی رو هم خیلی خوب دادم البته اگه تا آخر نمیشستم سر جلسه و جواب درستم رو غلط نمیکردم :/ اصن به من نیومده تا آخر امتحان بشینم :/ دوسال پیشم دقیقا همین کار رو کردم و دیقه نود جوابم رو کلا خراب کردم ://
2.بعد از امتحان واقعا کِنِف شده بودم و اصن حالم خوب نبود و با جمع شدن بچه ها منم هرچه قدر سعی کردم اشکم نیاد نشد و چند قطره اشک ریختم و مثه چی قیافم ضایع شد :/ اصن خدا نکنه من گریه کنم تا دوساعت بعدشم قیافم زار میزنه گریه کردم :/ تازه حتی بغض هم بکنم دماغم قرمز میشه چه برسه به گریه و اشک ریختن :||
البته اضافه کنم که اشکام فقط ماله نمره نبود و یه سری چیزای دیگه هم بود که بماند ...
خیلی وقت بود که گریه نکرده بودم نیاز داشتم ولی اینکه جلوی بقیه اشکم دراومد واقعا از دست خودم عصبانی شدم به خاطر این کارم
3.میدونید من بین گریه کردن با اشک ریختن تفاوت قائلم
ینی میگم گریه کردن ینی تو از ته دل اشک بریزی جوری که هق هقت دربیاد
ولی به این که تو چهار تا دونه اشک بریزی نمیگم گریه کردن میگم اشک ریختن
ینی یه چیزی همون سر دلت هس و واسش اشک میریزی ولی وقتی اون ناراحتی توی دلت باشه و عمق داشته باشه گریه میکنی و هق هم میزنی
4.چند شب پیشا که مهمون داشتیم آخرای مهمونی دخترعموم خسته شده بود و خوابش میومد منم بهش گفتم میخوای بریم رو تخت من بخوابی و اونم گفت آره
اومدیم تو اتاق و با هزار مشقت به زور تخت رو آوردم پایین و بالشت گذاشتم و پتو هم انداختم و گرفت خوابید منم کنارش نشستم
بعد گفتم میخوای منم بیام کنارت بخوابم
گفت آره
منم رفتم کنارش و خوابیدم
بعد هنو دو دیقه نگذشته برگشته میگه من خوابم نمیاد
نه الان من به این بچه چی بگم :||
خب بچه از همون اول بگو من این همه تخت رو نیارم پایین و درست کنم ://
5.راستی قشنگی های هر روزم رو هم دارم توی دفتر مینویسم ولی خب اینجا هم دوباره از امروز مینویسم
6.فیلم room رو هم دیدم خیلی موضوعش جالب بود :)
درباره یه مادر و پسر بود که توی یه اتاق زندگی میکردن و پسره تا حالا دنیا رو ندیده بود و تمام دنیاش اون اتاق بود
7.این آهنگ از وان دایرکشن رو هم بگوشید قشنگه :)
پ.ن: راستی آدرس رو هم چون لو رفته بودم عوض کردم.
سلاااااام:)
میدونید از رفتنم هدف داشتم و خب از اونچه که فکرش رو میکردم زودتر به هدفم رسیدم و خداروشکر میکنم که کلا حذفش نکردم
البته این باعث نمیشه که از دست خودم بابت اینکه دارم الان اینجا مینویسم عصبانی نباشم چون با این کارم روی حرف خودم پا گذاشتم و این کار رو اصلا دوست ندارم
ولی خب چه کنم که معتاد شدم به اینجا :دی
اهان راستی از همتون ممنونم که موندید و حتی دو نفر هم اضافه شدن و بهشون خوشامد میگم :)
پیش خودم فکر میکردم همه میرن ولی خب :)
بعد اها لوس و مسخره و مشتقاتشون رو هم با اینکه قبول دارم هستم ولی خب حالا نمیخواد به روم بیارین
اها بعد توجه کردین که من چه قدر پرو ام که دارم دوباره مینویسم و اصن انگار نه انگار :دی
خب فعلا چیزی به ذهنم نمیرسه بگم
حالا اگه حرفی بود از فردا میگم دیگه
اها راستی خدایا خیلی نوکرتم ... :)
رفیق جان میدانی که نمیتوانم ببینم کسی از دستم ناراحت باشد
من میروم اما تو برگرد و بمان، باشد؟
میدانید ابتدا میخواستم که کلا همه چیز را از ریشه و بن حذف کنم اما هرچه با خود فکر کردم دیدم نه آدمش هستم نه میتوانم که تمام راه های ارتباطی با خودم را ببندم و به همین خاطر این پست فقط باقی خواهد ماند تا اگر کسی یه وخ کاری داشت بتواند بهم بگوید
میدانید هیچ وقت آدمی نبودم که یک جا بند شوم و اکنون هم نتوانستم بیشتر از ۷۷ روز در اینجا بمانم و بند شوم و گاهی باخود فکر میکردم که من اصلا لیاقت حضور در جمع شما مهربانان و نویسندگان را ندارم
منی که حتی ذره از نویسندگی سرم نمیشود را چه به در کنار بودن شما
حتی گاهی فکر میکردم که چکونه این خزعبلات و چرت و پرت هایم را تحمل میکنید و میخوانید
ازتون بابت تمامی چرت و پرت هایم و غر غر هایم معذرت میخواهم
اگر هم کسی را ناخواسته از خود رنجانده ایم معذرت میخواهم
و همچنین با تمام وجود از همه تان که مرا تحمل کردید ممنونم
میدانم که خییلی لوس است هنوز نیامده دارم میروم اما خب ...
اما میدانید از اونجایی که دل کندن بس سخت است همچنان خواهم خواندتان و کامنت هم خواهم گذاشت برایتان ولی دیگر اینجا هرگز نخواهم نوشت
شاید هم اگر دوباره سنگی به سرم خورد و آدم شدم، در جایی دیگر و آدرسی دیگر بنویسم
دوست ناشناسم میشود حال که دمای آخرم است خودت را بهم معرفی کنی تا بدانم چه کسی آنقدر مهربان است که برایم آرزوهای خوب خوب میکند
راستی برایم دعا کنید که هم ریاضیم رو بیست بشم و هم معدلم بالا بشود وگرنه طبق قراری که باخودم گذاشتم اگه این دوتا اتفاق نیفته باید موهای بلندم رو کوتاه کوتاه بکنم
این دمای آخر هم دست از چرت و پرت گویی هایم برنمیدارم دقت کرده اید ؟
اهان بعد چیزه دیدید چه قدر ادبی نوشتم این پستم رو
گفتم بزار لااقل یه پست آدم وار بنویسم
خب دیگه دارم زیادی حرف میزنم دیگه وقتشه برم. خُبابِظ
:))
پایان
این ما هستیم که تصمیم میگیریم اونو به یه رویای شیرین تبدیل کنیم یا یه رویای شبیه به کابوس