امتحان انشا رو اصن درک نمیکنم عاخه آدم توی اون فضای امتحان و استرس و پشت اون نیمکت های سخت چوبی چه چیز قشنگی به مخش میرسه که بخواد بنویسه ها ؟؟
من که هرسال روز قبلش میشینم با استفاده از حس ششم حدس میزنم کدوم موضوع احتمالش زیاده که بیاد بعد همونو مینویسم رو یه برگه و با خودم میبرم و از اونجایی که حس ششمم خیییلی قویه هر دفه هم اون موضوع اومده و خدا کنه اینبار هم حدسام درست باشه
سر امتحان جلوییم هنو برگه نگرفتم من برگشته میگه این سوال چی میشه و کاملا برگشته بود و همینجوری که من مینوشتم اونم مینوشت و قشنگ با من چک کرد :/
مراقب اصن تو باغ نبود :|
اصن من خراب این دوستامم که اینقدر هممون توی خیالات هستیم و قراره 10نفری باهم خونه مجردی(البته با این تعداد مجردی که نیس بیشتر شبیه کاروانسرا ست :| )رو بگیریم بعد تازه تقسیم وظایف رو هم کردیم :دی
فک کنید 10 نفر دیوونه و شلوغ تو یه خونه زندگی کنن.
میدونید فکر باحال و خیلی جذابیه ولی مطمئنا فقط دو سه نفرمون مامان باباشون قبول کنن و بقیه قبول نمیکنن و حتی اگه بگیم اونا هم قبول کنن خب ده نفر یکم دیگه زیادیه بعد مثلا طناز (همونی که لواشک درست کرده بود و گفتم کدبانوعه) خب خسته میشه هی هر روز واسه ده نفر غذا درست کنه : دی
اینم قشنگی های امروز
1.امتحان خیییلی خوب بود :)
2.برای کلاس ریاضی که مونده بودیم توی نمازخونه فرش هاش رو که جمع شده بود نصفه پهن کردیم و راحت دراز کشیدیم و کلی حال داد بعد هم که کلی رویا پردازی و چرت و پرت گفتیم درباره خونه مجردی :دی
3.سر ریاضی هم کلی خوش گذشت و خندیدیم و البته با سوالای حل شده هم کلی حال کردم :)
4.یه فیلم جدید دیدم و قشنگ بود :)
5.تولد مامانمه :)
6.شام پیتزا داریم واهاهای ^___^
فعلا همین :)