خب مانده ام که ابتدا تلخ بنویسم انتهایش را شیرین یا برعکس ...
خب فکر کنم در انتها اگر لبخند بر لبانتان بیاید به جای آنکه بدون لبخند صفحه وبم را ترک کنید بهتر است :)
خب نمیدانم خودم هم دقیق از کی شد که اینقدر ضعیف و حساس شدم
منی که از خرداد به این ور تا همین دو سه هفته پیش حتی اشک هم نریخته بودم چه شد که این شد و من حتی با یه نه یا یه کار عادی زود بهم بر میخورد یا ناراحت میشوم و بغض میکنم
البته نه اینکه در این مدت گریه نکردنم همه چی خوب بوده باشد ! نه! اما خیییلی قوی تر از این حرفا بودم که بخواهد اشک در چشمانم حلقه ببندد
منی که چند سال بود از ته دل هق نزده بودم حال برای یه چیزی که از نظر همه ساده و گذراست و حتی در نظر خودم هم چه گذشته و چه هم اکنون اینطور بوده از ته دلم هق زدم.
قبلا هم گفته بودم وقتی یکی هق هق گریه میکند ینی واقعا ناراحتیش در اعماق وجودش است و حال من دقیقا همین است و هنوز هم با یاد آوریش بغض میکنم و قطرات اشک از چشمانم جاری میشود
البته نه آنکه فکر کنید صورتم از گریه خیس شود نه ! حتی همان روز هق هق گریه کردنم هم اشک چندانی نریختم و الان هم فقط دو قطره اشک
انگار چشمه ی اشک هایم به تهش رسیده باشد و کم کم دارد خشک میشود
آنقدر حساس شده ام که از چیز ها و رفتار های کوچک هم ناراحت میشوم و منی که به روی خود نمی آوردم و همیشه بیخیال بودم اکنون نمیتوانم بیخیال باشم ! انگار آن دخترک شاید هم پسرک بیخیال درونم به خواب فرو رفته ...
حالم از این ضعف ، از این بغض که برای هرچیز کوچیکی سریع دورون گلویم جا خشک میکند ، از خودم ، از این اشک ها و حتی گاهی از این "من ضعیف" بهم میخورد !
______________________
بعد از کلاس ریاضی کلی سر این که آیا فرجه میتونه منفی هم باشه یا نه و... با دبیر من و دو تا از بچه ها بحث کردیم و نه ما قانع میشدیم و نه دبیر و حالا قرار شده بریم در مورد یه سری چیز ها تحقیق کنیم تا ببینیم کی درست میگه
اینم بخشی از بحث نوشتاریمونه اگه کسی چیزی فهمید ازش یا چیزی میدونه بگه :)
اون ایموجی با دهن آویزون و علامت تعجب کناریش رو هم دبیرمون کشیده که ینی مثلا اینی که میگین منطق نداره و از این چیزا :)
من نمیدونم چرا این بیان هی عکسامو چَپَلوک نشون میده :/
2.سر ریاضی با بچه ها شلوغ کردیم بعد دبیر به من میگه که من باید به بچه ها میگفتم حل کنم نه اینکه خودم هم سر و صدا کنم و از جور حرفا ...
بعد دالتون برگشته میگه "خانم اگه میگفت که بچه ها میزدنش "
دبیر "من که فک نکنم کسی بتونه dreamer رو بزنه "
الان ینی دبیر هم فهمیده من زورگو ام :|| ؟!
3.گفتم که پنجشنبه تولد کدبانومون هستش ^_^
امروز هم کارت دعوتاش رو داد و من قراره بچه ها تیم بارسا رو به عنوان همراه ببرم ^___^
بهش گفتم طناز بچه ها زیادنا ! گفت اشکال نداره خوش میگذره :)
حالا موندم به انریکه بگم یا بپیچونیمش با خودمون نبریمش !
تو فکر اینم به شکیرا و بچه هاش هم ^__^ بگم همراه پیکه بیان
(البته لازمه که بگم منم به دلایلی نمیتونم برم:/ چه برسه بخوام اینا رو با خودم ببرم :/// )
از ته دلم آرزو میکنم همتون به هرچی که میخواین برسین :)))))
شاد باشید و شادی خلق کنید :))