استاد خیال

فکر میکنی تصادفیه؟!

فکر میکنی تصادفیه که این شکلی هستی ؟

فکر میکنی قدت،رنگ چشمات یا صدات تصادفی این طوری ان؟

فکر میکنی نگاهت به زندگی،شعور و حس طنزت تصادفی این طوری ان؟

نه...

تو این طوری هستی،چون فقط این طوری میتونی 

یه تغییر بزرگ تو زندگیت و این دنیا ایجاد کنی.

جالبه که داری همین کار رو هم میکنی !

#کتاب دوباره از هستی "مایک دلی"

خانم گل فوتسال ^__^

خب مسابقه رو هم دادیم تموم شد رفت 

خییییلی خیییلی خوب بود و خوش گذشت و خوب بازی کردیم 

چهار تا گل هم زدم و به نظرم خیلی خوب بازی کردم 

البته دروازه بانمون هم معرکه بود و کلی موقعیت ضد حمله برام درست کرد 

بازی دوممون تیم مقابل واقعا بی ادب بودن و یه سره فحش میدادن و ماهم رفتیم به داورا گفتیم 

از اونجایی که بازی قبلی رو خیلی خوب کار کرده بودم دو نفر رو گذاشته بودن که منو بگیرن و کلی هم روم خطا کردن و باعث شد که یکیشون اخراج بشه و بعد از اینکه بیرون رفت با یکی از بچه های ما دعواش شده بود و زده بود تو صورتش و داور هم کلا از سالن اخراجش کرد 

اسمم رو هم برای تیم منطقه نوشتن و خانم گل هم شدم ^___^

از پارسال واقعا خیلی بهتر بازی کردم 

در آخر هم دوم شدیم 

بعد از بازی آخر که داشتم دیگه میمردم و معلوم هم شده بود که دوم شدیم کف سالن ولو شدم و بچه ها هم روم آب ریختن و کلی شادی کردیم 

البته توی زمین از بس که داد زدم چیکار کنن چیکار نکنن گلوم درد گرفته 

آهان راستی کاپیتان هم بودم 

اصن برید حال کنید بلاگر به این با استعدادی دارید ^__^ (سقف هم نداریم:/ )

پ.ن:آدمی نیستم که از خودم تعریف کنم ولی نمیتونم منکر این هم بشم که واقعا عالی بازی کردم و نذارم که توی ذهنم از خودم تعریف کنم 

مدرسه که نیست انگار رفتی مجلس ختم://

پست بلنده و چیز جالبی هم نداره اگه نمیخاید اصلا شروع نکنید به خوندن 


اوضاع روحی بچه ها نهم افتضاحه :/

از کی هس که ما امتحان داریم تا دو هفته دیگه هم امتحان داریم و همه رو هم یکی پس از دیگری گند زدیم و همین باعث شده که بچه ها واقعا خسته بشن 

حالا درس که خب همیشه بوده و کاریش نمیشه کرد 

اینکه میگم افتضاحه ینی واقعا افتضاحه :/// 

بعد مشاور به جای اینکه بیاد حال مارو خوب کنه گند میزنه به حالمون 

امروز مشاوره داشتیم ولی خب من به خاطر فوتسال نبودم ولی خب شنیدم که چه خبر بوده 

از اول سال هی دارن نهمای پارسال رو میزنن تو سرمون که اونا فلان بودن بهمان بودن و اصن غر نمیزدن و هزار جور چیز دیگه 

امروز هم هی اونا رو زدن تو سر بچه ها 

هی دالتون برام تعریف میکرد چه خبر بوده و هی من حرص میخوردم که چرا نبودم و نگفتم که خانم شما نهمای پارسال رو یه پُتک کردین و هی میزنین تو سر ما و ماهم هی میریم توی زمین خانم بیخیال نهما ی پارسال بشین اونا هرچی هم که بودن رفتن و تموم شد الان ماییم که مهمیم و اگر دیر بجنبین دیگه فرو میریم تو زمین و نمیتونین کاری برامون بکنید

نبودم که بگم خانم نه دبیر بده و مشکلی داره و بالعکس خیلی هم عالیه و نه ماها مشکلی داریم و یاد نمیگیریم اتفاقا اگه شما از همین بچه ها بدون اینکه بگی نمره سوالی رو بپرسی کاملا درست براتون میگن ولی وقتی هی همون اول سال بگی زیر شونزده اخراجه و هی تهدید کنی و هی پارسالیا رو بکوبونی تو سرمون و به شخصیتمون توهین کنی و اونو تخریب کنی و بگی شما نمیتونید پس ما سطح رو میاریم پایین 

میومدین یکم فقط یکم به بچه انگیزه و امید و اعتماد به نفس میدادین اوضاع خیلی بهتر میشد 

خانم مشکل اینه که بچه های ما نه انگیزه ای دارن و نه ذره ای اعتماد به نفس 



خب توی نهما خب یه سری اکیپ ها وجود داره که باهم دوستن و حالا اکثر این اکیپ ها پوکیده 

اصن اینا چه دوستی هایی هستن که ماها داریم اصن به اینم میشه گفت دوستی اینکه همش واس مسخره بازی کنار همیم که نشد دوستی اینکه خود این دوستا بشن مشکل که نمیشه 

اینکه بین دوستا یکم هم دعوا باشه اشکالی نداره اتفاقا اگه نباشه بده 

چون تو با کسی دعوا میکنی که باهات اهمیت داره در غیر اینصورت اصن اهمیت نمیدی که بخوای دعوا کنی

مثلا خود اکیپ دوستای من که هفت نفریم (در یه سری مواقع هم ده نفر)

پارسال و پیارسال خب هم تو شادی باهم بودیم هم غم و کلی هم باهم دعوا میکردیم و دوباره روز بعد مسئله حل میشد 

ولی حالا چی ؟!

غم پیشکش توی شادی های همدیگه هم نیستیم 

اصن نمیدونیم اوضاع همدیگه چجوریه 

تازه یه هفتس که یکم بهتر شدیم وگرنه تا قبلش بالاخره هر زنگ یکی دو نفر نبودن 

میدونین به نظرم نسبت به هم بی تفاوت شدیم البته این که جمع میبندم غلطه و بهتر هس بگم که نسبت بهشون بی تفاوت شدم وقتی میبینم که ...

بگذریم بیخیال 

اصن ماها باهم نمیمونیم هرکدوممون میریم یه ور 

البته از یه لحاظ هم خوبه که دعوایی نداریم چون دیگه ذهنمون الکی مشغول نمیشه 

به قول یکی بچه ها زیادی دوستیا رو جدی گرفتن 


فردا مسابقه داریم...

کلی حرف هست واسه زدن ولی خب حوصله ی تایپ کردن رو اصلا ندارم 

فقط ای کاش....    هووووف بیخیال


فردا مسابقه داریم دعا کنید بتونیم خوب بازی کنیم و رتبه بیاریم 


استاد همه چی تموم :/ +عضو ترکیب اصلی شدم^_^

1.یه استادی آورده بودن برامون تا درباره ی انتخاب رشته و اینا حرف بزنه 

شروع کرد به حرف زدن و گفت که من فلانیم و حتما اسمم رو شنیدین یا توی تلویزیون دیدین و از اونجایی که ما نمیشناختیمش همه باهم گفتیم نه

توی بقیه حرفاش هم هی میگفت من علاقم رو شناختم و توی هر چیزی هم که رفتم استعداد داشتم و فک کنید من از رشته مکانیک دانشگاه علم و صنعت انصراف دادم رشته ای که همه سر و دست میشکونن براش (حاجی درسته رشتت خوب بوده ولی دانشگاهت اونقدر تاپ نیس فقط خوبه همین:/// )

اصن من میرفتم سر کلاسایی که هیچکس نمیتونست ساکت کنه من با نگاهم ساکت میکردم( ://// )

کلی هی از خودش گفت و گفت و هی تعریف کرد به حدی که دیگه حالمون از این همه خودپسندی داشت بهم میخورد ://

اصن خب به ماچه که تو اینقدر همه چی تمومی الان من چیکار کنم ؟!؟! ://///

بعد وسط حرف زدنش گفت بچه ها من میرم نماز میخونم و برمیگردم و رفت همون پشت نماز خوند

نمیگم کار بدی کرد حتی این نشون داد چقدر معتقد هستش ولی به نظرم میتونست به همه وقت استراحت بده تا اونی هم که میخواد نماز بخونه بتونه و حتی به نظرم نباید میگفت که میخواد بره نماز بخونه 

مگه نماز اول وقت اون واجب تر از نمازای بقیه هس 

اون باید نماز اول وقت بخونه ولی بچه ها نخونن 

از این کارش اصلا خوشم نیومد ://

بعد از استراحت و اینا اومد در مورد آهنگ و اینا هم گفت و کلا هر چی آهنگ بود رو گفت حرامه 

و خب اینم به نظرم به خاطر جبهه ای که نسبت به این موضوع داشت بدتر بچه ها لج میکنن 

2.امشب دوتا دختر بچه رو دیدم که فک کنم کلا اگه خیلی داشتن 8 سالشون بود و آدامس میفروختن 

از مامانم پول گرفتم تا برم ازشون بخرم تا رفتم و گفتم که آدامس میخوام دوتا آدامس انداختن تو بقلم و پول و گرفتن و گفتن که چهار تومن میشه 

هرچی گفتم اینو بگیر من نمیخوام هی در میرفت و میگفت نمیگیرم بعد بهش میگم خب من پولشو ندادم که ازم بگیر 

میگفت خب پولشو بده برای چی از اون خریدی از من نمیخری و آخر سر هم با کلی مکافات پول رو بهش دادیم 

پیش خودم فکر میکردم که الان این پولی که من دادم که تو دست این بچه نمیمونه که _کاملا معلوم بود که بهش یاد داده بودن چون غیر از اون دو تا یه پسر بچه هم بود_ و  اخر شب مجبوره همرو بده به یه آدم الدنگ و بیشعور البته اصن لفظ آدم رو نمیشه واسه یه همچین ... استفاده کرد  :///

3.امروز انتخاب نهایی واسه تیم بود و خب عضو ترکیب اصلی شدم ^__^

کلی هم با بچه سرایدارمون بازی کردم و توی تمرین هم چون تک می افتادم یار من بود

 خییلی خیییییلی بازیش خوب بود البته که خب 5 ساله کلاس میره و عضو تیم بود قشنگ همه مارو میذاشت تو جیبش 

وقتی دفاع وایستاده بودم همه رو تونستم دفاع کنم به جز اونو که ازم رد شد و گل زد 

چرا نباید نتیجه بگیره ؟!

1.صبح یه حسی بهم میگفت که چون فقط یه دور خوندم قراره که امتحان اجتماعی رو گند بزنم و یه حس دیگه هم از اون ور هی میگفت خاک تو سرت کنن :/ ینی اینم نمیخوای بیست بشی؟!

ولی خب خیلی خوب دادم و به احتمال زیاد بیست میشم :)

2.برگه های ریاضیمون رو دادن و واقعا جو کلاس سنگین بود و آدم فکر میکرد اومده مجلس ختم از بس همه گریه میکردن 

اولش از فکرم خندم گرفته بود ولی بعد که حرفای بچه ها رو شنیدم واقعا تو فکر رفتم و هی یه چیزی بهم میگفت این نمره حقت نبود 

مثلا بچه ها میگفتن"من این همه پنج شنبه جمعه درس خوندم هرچی سوال ریاضی داشتم نشستم حل کردمو آخرشم هیچی :( این همه درس میخونم اخرش هم هیچ نتیجه ای نمیگیرم. اصن چرا درس بخونم وقتی خوندنم با نخوندنم فرقی نداره اصن درس نخونم بهتره لااقل میگم نخوندم و این شدم ولی الان چی ؟!؟ "

پیش خودم فکر میکردم چرا اونی که این همه خونده نباید نتیجش رو ببینه ولی منی که فقط یه جمعه اونم نصفه نیمه درس خوندم باید به نسبت خوب بشم ؟!

اصن چرا باید کسی که میدونم تلاشش حتی از منم بیشتره نتیجه نگیره؟!

3.برای انتخاب تیم فوتسال مدرسه بعداز ظهر موندیم و خب خدا رو شکر خیلی خوب کار کردم و مربی هم ازم خوشش اومد و اولین نفری که انتخاب کرد من بودم:))

وقتی دوتا تیم شدیم و مسابقه داشتیم میدادیم بچه ی سرایدار مدرسه هم اومد باهامون بازی کرد و وسط بازی آنچنان بهم خوردیم که منم دردم گرفت چه برسه به اون که با کتف خورده بودم تو صورتش و پخش زمین شده بود :/ 

ولی خب بنده خدا هیچی نگفت ولی از قیافش معلوم بود که خیلی دردش گرفته 

Designed By Erfan Powered by Bayan