اقا این چه وضعشه؟!؟! اخه این چه مملکتی که ما داریم ها؟!؟! اقا من اعتراض دارم!
اخه مگه فقط دبستانیا دارن توی این هوا نفس میکشن؟!؟ مگه ما هم از همین هوا استفاده نمیکنیم؟!؟ شایدم فقط اونا ریه دارن و ماخودمون خبر نداریم که ریه نداریم!
نه واقعا چرااااااااااا ؟!؟!؟!؟
+رفتم از مامانم سوال ریاضی بپرسم بعد خیلی خوشگل پیچوندم و جواب نداد و منم پاشدم وسایلامو برداشتم اومدم توی اتاق! نه اخه مامان آدم معلم ریاضی بوده باشه ولی نتونی یه سوال بپرسی ازش اونم واسه اینکه یا خب خونه نیس مثه امروز که ساعت هفت و نیم اومده یا هم اینکه وقتی میاد خسته هستش!میدونم داره برای ما کار میکنه ولی خب آدم نیاز به توجه داره دیگه:/
بعد میگه تو چرا هیچی به من نمیگی که توی مدرسه چه خبره؟ نیگا کن پسر عموهات با اینکه پسرن مامانشون از همه چی خبر دارن!
خب د اخه مادر من مگه شما اصن خونه هم هستی که من حرف بزنم برات؟! یا اصن تا من میام حرف میزنم یا گوش نمیدین یا هم اینکه میرین بالا منبر شروع میکنین نصیحت کردن!خب معلومه آدم دیگه حرفی نمیزنه
جلسه های مدرسه رو هم که اصن تا حالا نیومدن:/
بعد توقع دارن بیام هر روز براشون اتفاقا رو تعریف هم بکنم:/
الان مثلن مامان بابای من اصن نمیدونن که من معلمام کی هستن یا اصن درسام چی هس یا حتی امتحانا و نمره هام رو هم نمیدونن!
یه دفه پارسال اخر سال که بابام اومده بود کارنامم رو بگیره ازش پرسیده بودن که کدوم کلاسم و اون هم نمیدونست یا اوندفه یکی ازش پرسید که من چندمم و پدر گرام هم برگشته از من میپرسه چون مطمئن نبود که چندم هستم:||
ینی اصن اینقدر که من اهمیت دارم ملکه انگلستان اهمیت نداره!!
البته وقتی به بیرون رفتن که میرسه این استقلال و این بی توجهی وجود نداره و من حتی تا سر کوچه هم نمیتونم تنها برم