استاد خیال

^____^

1.دیشب حالم خیلی بد بود :/ 

سرگیجه داشتم :/ دل و رودم داشت میومد تو دهنم :// و همین شکلی الکی استرس داشتم :/

الان هم خوبم ولی دلم خیییلی شور میزنه :(

انگار که میخواد یه چیزی بشه ...


2.تولد کدبانومون نشد که برم ولی خب به خاطر من و نیکی که بارسایی هستیم و همچنین بچه ها تیم بارسا که قرار بود با من بیان ولی خب چون من نرفتم اونا هم نیومدن (هووف نفس بگیرم :دی) کلی تاج بارسا گرفته بود و همه جا کلی لوگوی بارسا بوده ^__^ نیکی هم که از همشون برام آورده بود 

تازه طناز کیک هم برام آورده بود که خب نتونستم ازش بخورم :/ 

تازه به چنگالاش هم آرم بارسا بود ^___^ 

اینم عکسش 

اونا که تاج ها هستن ^___^ سمت راست هم که چنگالشه 

اون سمت چپی ها هم دستبند شبرنگ هستن که نیکی برای من و خودش از قصد قرمز و آبی برداشته بود ^___^ اون سفیده ،سفید نیس آبیه :/ 


3.فرض کنید که یه آدمی شما رو خیلی دوست داره و شما بدون اینکه کار خاصی بکنید از دوستای صمیمیش بهش نزدیکتر شدین 

بعد همین نزدیکی و کار های اون آدم باعث شده تا دوست صمیمیش ناراحت بشه و از این چیزا 

اون دوست صمیمی هم هیچ مشکلی با شما نداره ها فقط از برخوردای دوستش به شدت ناراحته ینی خیییییلی خییییلی ناراحت 

شما هم خوب میدونید که نا خواسته باعث شدید تا رابطه این دونفر کمرنگ بشه و هر کاری هم میکید اون آدم راضی نمیشه که مثه قبل با دوست صمیمیش برخورد کنه 

حالا شما اگه بدونید که اگه نبودید این دو نفر مثه قبل بودن و... 

چی کار میکردید ؟! حاضر بودید اون آدم رو از خودتون زده کنید با علم به اینکه میدونید چقدر دوستون داره تا رابطش با دوستش بهتر بشه و حال دوستش هم بهتر بشه ؟! یا مثلا چه کاره دیگه ای میکردید ؟! 


4.سر زنگ فیزیک این بقل دستیم دیوونم کرد -___- 

یه سره که خودش و وسایلاش ولو هستن :/ وقتی میگم ولو ینی یه سره یا روی کیفش خوابید یا سرشو میزاره رو من :/// 

بعدشم کلا کرم میریزه :/// مثلا همین امروز سر فیزیک همش یه سره یا دفترم رو خط خطی میکرد یا دستمو یا پامو :/ و کار های دیگه و گوشش هم اصن بدهکار نبود هر چی بهش میگفتم نکن -__-


5.اصن من خراب این پستای بلند بالام هستن ^__^ 


6.خیییلی جالبه که یکی باشه که تو بدونی اون وبلاگ داره و همینطور آدرسش هم چیه ولی اون حتی ندونه که تو میدونی وبلاگش چیه ^__^ اصن خیلی حس خفن طوریه :دی 


×100روز گذشت



100روز گذشت ...

1.دوست گراممان نیکی تازه زنگ زده میگه برا هنر چی کار باید بکنیم :||| 
بعد از کلی حرف برگشته میگه من که فقط یه دونه کاغذ A3دارم 
و من پشت گوشی :|||||||| 
ینی بیخیالی رو به اوج رسونده این بشر :/ 

2.چرا من قهر کردن بلد نیستم ؟! هان ؟! چرا بلد نیستم تا الان با مامان بابام قهر کنم! کلی از دستشون ناراحت و عصبانیم ولی خب چرا قهر نمیکنم باهاشون رو خودم هم نمیدونم :/ 

3.عاخ راستی وبلاگم 100روزه شد ^___^ واهاهاهاهای 
البته باید بگم که خودم اصلا حواسم نبود و رضا بهم گفت :دی 
میدونم خودم که زیادی چرت و پرت نوشتم توی این صد روزی که وبلاگ داشتم و ازتون معذرت میخوام ولی باید بگم که با عرض معذرت من همچنان به چرت و پرت نوشتنم ادامه خواهم داد :دی 

4.ساختمون روبه روییمون مثه اینکه تولدی مهمونی ای جیزیه بعد آهنگ گذاشته اونم چه آهنگ های خز و داغانی :/ 
خب دادا یه چیز خوب بزار ما هم مستفیض شیم به جای اینکه گوشمون رو بگیریم 
مرسی اه 


5.خب اینم عکسای هنرنمایی های من :)
خیلیم خوبن ^_^ خیلیم قشنگن ^__^ هیچ اعتراضی هم وارد نیس -__-











میخوام با بچه های تیم بارسا برم تولد ^__^

خب مانده ام که ابتدا تلخ بنویسم انتهایش را شیرین یا برعکس ...

خب فکر کنم در انتها اگر لبخند بر لبانتان بیاید به جای آنکه بدون لبخند صفحه وبم را ترک کنید بهتر است :) 

خب نمیدانم خودم هم دقیق از کی شد که اینقدر ضعیف و حساس شدم 

منی که از خرداد به این ور تا همین دو سه هفته پیش حتی اشک هم نریخته بودم چه شد که این شد و من حتی با یه نه یا یه کار عادی زود بهم بر میخورد یا ناراحت میشوم و بغض میکنم 

البته نه اینکه در این مدت گریه نکردنم همه چی خوب بوده باشد ! نه! اما خیییلی قوی تر از این حرفا بودم که بخواهد اشک در چشمانم حلقه ببندد 

منی که چند سال بود از ته دل هق نزده بودم حال برای یه چیزی که از نظر همه ساده و گذراست و حتی در نظر خودم هم چه گذشته و چه هم اکنون اینطور بوده از ته دلم هق زدم.

قبلا هم گفته بودم وقتی یکی هق هق گریه میکند ینی واقعا ناراحتیش در اعماق وجودش است و حال من دقیقا همین است و هنوز هم با یاد آوری‌ش بغض میکنم و قطرات اشک از چشمانم جاری میشود 

البته نه آنکه فکر کنید صورتم از گریه خیس شود نه ! حتی همان روز هق هق گریه کردنم هم اشک چندانی نریختم و الان هم فقط دو قطره اشک 

انگار چشمه ی اشک هایم به تهش رسیده باشد و کم کم دارد خشک میشود 

آنقدر حساس شده ام که از چیز ها و رفتار های کوچک هم ناراحت میشوم و منی که به روی خود نمی آوردم و همیشه بیخیال بودم اکنون نمیتوانم بیخیال باشم ! انگار آن دخترک شاید هم پسرک بیخیال درونم به خواب فرو رفته ...

حالم از این ضعف ، از این بغض که برای هرچیز کوچیکی سریع دورون گلویم جا خشک میکند ، از خودم ، از این اشک ها و حتی گاهی از این "من ضعیف" بهم میخورد !

______________________

بعد از کلاس ریاضی کلی سر این که آیا فرجه میتونه منفی هم باشه یا نه و... با دبیر من و دو تا از بچه ها بحث کردیم و نه ما قانع میشدیم و نه دبیر و حالا قرار شده بریم در مورد یه سری چیز ها تحقیق کنیم تا ببینیم کی درست میگه 

اینم بخشی از بحث نوشتاریمونه  اگه کسی چیزی فهمید ازش یا چیزی میدونه بگه :)

اون ایموجی با دهن آویزون و علامت تعجب کناریش رو هم دبیرمون کشیده که ینی مثلا اینی که میگین منطق نداره و از این چیزا :)

من نمیدونم چرا این بیان هی عکسامو چَپَلوک نشون میده :/



2.سر ریاضی با بچه ها شلوغ کردیم بعد دبیر به من میگه که من باید به بچه ها میگفتم حل کنم نه اینکه خودم هم سر و صدا کنم و از جور حرفا ...

بعد دالتون برگشته میگه "خانم اگه میگفت که بچه ها میزدنش "

دبیر "من که فک نکنم کسی بتونه dreamer رو بزنه "

الان ینی دبیر هم فهمیده من زورگو ام :|| ؟! 


3.گفتم که پنجشنبه تولد کدبانومون هستش ^_^

امروز هم کارت دعوتاش رو داد و من قراره بچه ها تیم بارسا رو به عنوان همراه ببرم ^___^ 

بهش گفتم طناز بچه ها زیادنا ! گفت اشکال نداره خوش میگذره :) 

حالا موندم به انریکه بگم یا بپیچونیمش با خودمون نبریمش ! 

تو فکر اینم به شکیرا و بچه هاش هم ^__^ بگم همراه پیکه بیان

(البته لازمه که بگم منم به دلایلی نمیتونم برم:/ چه برسه بخوام اینا رو با خودم ببرم :/// )


از ته دلم آرزو میکنم همتون به هرچی که میخواین برسین :)))))

شاد باشید و شادی خلق کنید :))

پوست پسته

1.

خب عکسی که مشاهده میکنید اثر نیکی دوستمه که واسه من و بقیه سر کلاس اجتماعی کشید و بهمون داد و البته لازم به ذکر است که فقط برای من دو تا بود ^__^


2.اردو هم افتاد چهارشنبه. به قول مامانم حالا نبرنتون اردو چه اجباریه حالا :/


3.برگه های ترم رو بهمون میدن بعد ما غلطامون و نمره هامون رو میبینیم بعد از اون باید همون موقع امضا بزنیم و تحویل بدیم

منم از اونجایی که هر کاری کردم هنوز نتونستم یه امضا واحد داشته باشم توی هر برگه یه جور شد امضام ://


4.چه قدر بده آدم دقیقا روز تولدش آزمون جامع داشته باشه ها اه ://


5.نمیدونم چرا دیگه اون حرف قشنگ قشنگام رو دیگه نمیتونم بزنم :(

دیگه نمیتونم کلی حرف بزنم تا یکی آروم بشه :( چه مجازی چه واقعی 

احساس میکنم مغزم قفل کرده :/ نه فقط این مورد بلکه توی جاهای دیگه هم که خب برای من این از همه مهم تره

رفتم نگاه کردم آخرین پستی که اینجا با فاز فلسفی نوشته شده اینه ماله تقریبا یه ماهه پیشه :(


قشنگی های امروز :)

1.اینکه یه چیزی رو یه نفر به هیچکس نگه ولی به تو بگه و تو تنها کسی باشی که بدونی :)

2.امروز همه ی نمره هایی که گرفتم بیست بود ^__^

3.فیزیکم رو هم بیست شدم ^____^ واهاهاهای

4.و طبق معمول دور هم بودنمون و خنده هامون ^__^

5.اینکه یه دبیر خیلی قبولم داره :)

NOBODY CAN DRAG ME DOWN

1.امتحانا همه خوبن و منم همه رو از دم 19.5 میشم :////

ریاضی رو هم خیلی خوب دادم البته اگه تا آخر نمیشستم سر جلسه و جواب درستم رو غلط نمیکردم :/ اصن به من نیومده تا آخر امتحان بشینم :/ دوسال پیشم دقیقا همین کار رو کردم و دیقه نود جوابم رو کلا خراب کردم ://

2.بعد از امتحان واقعا کِنِف شده بودم و اصن حالم خوب نبود و با جمع شدن بچه ها منم هرچه قدر سعی کردم اشکم نیاد نشد و چند قطره اشک ریختم و مثه چی قیافم ضایع شد :/ اصن خدا نکنه من گریه کنم تا دوساعت بعدشم قیافم زار میزنه گریه کردم :/ تازه حتی بغض هم بکنم دماغم قرمز میشه چه برسه به گریه و اشک ریختن :||

البته اضافه کنم که اشکام فقط ماله نمره نبود و یه سری چیزای دیگه هم بود که بماند ...

خیلی وقت بود که گریه نکرده بودم نیاز داشتم ولی اینکه جلوی بقیه اشکم دراومد واقعا از دست خودم عصبانی شدم به خاطر این کارم 

3.میدونید من بین گریه کردن با اشک ریختن تفاوت قائلم 

ینی میگم گریه کردن ینی تو از ته دل اشک بریزی جوری که هق هقت دربیاد 

ولی به این که تو چهار تا دونه اشک بریزی نمیگم گریه کردن میگم اشک ریختن 

ینی یه چیزی همون سر دلت هس و واسش اشک میریزی ولی وقتی اون ناراحتی توی دلت باشه و عمق داشته باشه گریه میکنی و هق هم میزنی 

4.چند شب پیشا که مهمون داشتیم آخرای مهمونی دخترعموم خسته شده بود و خوابش میومد منم بهش گفتم میخوای بریم رو تخت من بخوابی و اونم گفت آره 

اومدیم تو اتاق و با هزار مشقت به زور تخت رو آوردم پایین و بالشت گذاشتم و پتو هم انداختم و گرفت خوابید منم کنارش نشستم 

بعد گفتم میخوای منم بیام کنارت بخوابم 

گفت آره

منم رفتم کنارش و خوابیدم 

بعد هنو دو دیقه نگذشته برگشته میگه من خوابم نمیاد  

نه الان من به این بچه چی بگم :||

خب بچه از همون اول بگو من این همه تخت رو نیارم پایین و درست کنم  ://

5.راستی قشنگی های هر روزم رو هم دارم توی دفتر مینویسم ولی خب اینجا هم دوباره از امروز مینویسم 

6.فیلم room رو هم دیدم خیلی موضوعش جالب بود :)

درباره یه مادر و پسر بود که توی یه اتاق زندگی میکردن و پسره تا حالا دنیا رو ندیده بود و تمام دنیاش اون اتاق بود 

7.این آهنگ از وان دایرکشن رو هم بگوشید قشنگه :)



پ.ن: راستی آدرس رو هم چون لو رفته بودم عوض کردم.

تا خدا هست

Designed By Erfan Powered by Bayan