استاد خیال

من و اینهمه خوشبختی محاله محاله^__^

خب مثله اینکه باز هم سرکار بودم:|و یه ساعت پیش اعلام کردن که تمامی مقاطع تحصیلی تعطیل هستش:)

و من از خوشحالی در پوست خود نمی گنجم و جا دارد بگویم که:

من و این همه خوشبختی محاله محاله ^___^

من و این همه خوشبختی محاله محاله^___^

بعدا نوشت:قبل از اینکه بدونم تعطیله و داشتم درس میخوندم کلی خوابم میومد به حدی که از چشمام اشک میومد ولی الان اصن انگار نه انگار که خوابم میومده:/

تمام مدت سرکار بودیم://

شنیدم که رادیوی سرویس گفت که تعطیل است و بعد از اون هم راننده سرویسمون گفت آره و من هم گفتم"جون من تعطیلیم؟!؟ینی دبیرستان هم تعطیله؟!"و راننده سرویسمون و بقیه راننده ها هم گفتن آره من و دوستم با جیغ همدیگه رو بقل کردیم و بعد بدو بدو رفتیم و به بچه های کلاسمون گفتیم و کلی شلوغ شد
بعد دیدم که رانندمون میخواست بیاد سمتم ولی نیومد و منم شک کردم که نکنه الکی گفتن! با دوستم رفتیم سریع اونجا و فهمیدیم که سرکار بودیم :///
بعد به بچه ها گفتم و اونا هم همشون افتادن دنبالم!
بعد که زنگ خورد همه ی بچه ها با جیغ اومدن پایین و مثه اینکه معاونمون گفته بود تعطیله و منو دوستم هم مونده بودیم که کدوم درسته و به رانندمون گفتم"هیچکدومتون نت ندارین که برین ببینین چه خبره؟!"
هیچکدوم نداشتن ولی یه راننده ی دیگه که توی ماشین بود داشت و هی هم قبلش میگفت که تعطیل نیس و الکی میگن و ...
رفت نگاه کرد و فهمیدیم که تمام مدت من و دوستم سرکار بودیم!
یادتون باشه هرکی هرچی گفت حتی اگه ده نفر هم تاییدش کردن قبول نکنید وگرنه میشید مثه من و دوستم:///
+خداوکیلی باید تعطیل میکردن! الان ما تو مدرسمون فقط 6،5 نفر حالشون بد شد و یه سری هم رفتن خونه!
اخه مگه ما خاک شش داریم ها؟! 
+فردا امتحان میان ترم ادبیات دارم و هرکاری کردم مامانم راضی نشد که من امروز رو نرم مدرسه!
اخه همه ی زنگامون چرت و پرت بود و هیچ فرقی هم نداشت بودن یا نبودن سرش ولی مامانم میگفت باید بری مگه هفته های قبل چی کار میکردی الان هم همونه
خب مادر من شما که نمیدونی من یاخواب بودم یا داشتم درسای دیگم رو میخوندم!

متاسفم که اینقدر عقده ای هستیم...!:///

چندروز پیشا مثه اینکه چند تا پسر اومده بودن دم در حیاط مدرسه و شماره انداخته بودن و بماند که بچه هامون چه سبک بازی هایی که در نیاوردن و چه قدرهم پسران دست خطشون ضایع بود و....

امروز هم زنگ تفریح آخر همینطور که نشسته بودیم و حرف میزدیم دیدیم که همه ی مدرسه دویدن سمت در حیاط و حالا برای چی نمیدونم!

از اونجایی هم که خب ما خسته تر از این حرفا بودیم که بلند شیم بریم ببینیم چه خبره همون سر جامون نشستیم:/

بعدا کاشف به عمل اومد که همون پسر قبلیا بودن و این بار هم شماره دادن و همینطور هم مثه اینکه رفتن بالای در و با بچه ها سلفی گرفتن و تمام این کار ها هم در حضور سیاره انجام شده و اون هم هیچی نگفته:|

ینی خداوکیلی دخترای ما عقده ی چی دارن که این جوری میرن تا یه پسر رو ببینن و باهاش عکس بگیرن یا برای برداشتن شمارش تو سر و کله ی هم میزنن:/

کلی میتونم در این باره حرف بزنم و بنویسم ولی خب واقعا تو شوک این حجم از عقده ای که توی پسرا و دخترا وجود داره موندم و فقط میتونم بگم متاسفم که اینقدر هممون عقده ای هستیم همین!

:////

ملکه انگلستان هم اینقد اهمیت نداره!!!

اقا این چه وضعشه؟!؟! اخه این چه مملکتی که ما داریم ها؟!؟! اقا من اعتراض دارم!

اخه مگه فقط دبستانیا دارن توی این هوا نفس میکشن؟!؟ مگه ما هم از همین هوا استفاده نمیکنیم؟!؟ شایدم فقط اونا ریه دارن و ماخودمون خبر نداریم که ریه نداریم!

نه واقعا چرااااااااااا ؟!؟!؟!؟

+رفتم از مامانم سوال ریاضی بپرسم بعد خیلی خوشگل پیچوندم و جواب نداد و منم پاشدم وسایلامو برداشتم اومدم توی اتاق! نه اخه مامان آدم معلم ریاضی بوده باشه ولی نتونی یه سوال بپرسی ازش اونم واسه اینکه یا خب خونه نیس مثه امروز که ساعت هفت و نیم اومده یا هم اینکه وقتی میاد خسته هستش!میدونم داره برای ما کار میکنه ولی خب آدم نیاز به توجه داره دیگه:/ 

بعد میگه تو چرا هیچی به من نمیگی که توی مدرسه چه خبره؟ نیگا کن پسر عموهات با اینکه پسرن مامانشون از همه چی خبر دارن!

خب د اخه مادر من مگه شما اصن خونه هم هستی که من حرف بزنم برات؟! یا اصن تا من میام حرف میزنم یا گوش نمیدین یا هم اینکه میرین بالا منبر شروع میکنین نصیحت کردن!خب معلومه آدم دیگه حرفی نمیزنه

جلسه های مدرسه رو هم که اصن تا حالا نیومدن:/

بعد توقع دارن بیام هر روز براشون اتفاقا رو تعریف هم بکنم:/

الان مثلن مامان بابای من اصن نمیدونن که من معلمام کی هستن یا اصن درسام چی هس یا حتی امتحانا و نمره هام رو هم نمیدونن!

یه دفه پارسال اخر سال که بابام اومده بود کارنامم رو بگیره ازش پرسیده بودن که کدوم کلاسم و اون هم نمیدونست یا اوندفه یکی ازش پرسید که من چندمم و پدر گرام هم برگشته از من میپرسه چون مطمئن نبود که چندم هستم:||

ینی اصن اینقدر که من اهمیت دارم ملکه انگلستان اهمیت نداره!!

البته وقتی به بیرون رفتن که میرسه این استقلال و این بی توجهی وجود نداره و من حتی تا سر کوچه هم نمیتونم تنها برم

کور به کور میگه ببین!

1.صب به خاطر آلودگی و اینکه میخواستن حرف بزنن رفتیم توی نماز خونه و از اونجایی که اکیپ دوستام زیادیم و نصفمون بودیم و نصفمون نبودن نتونستیم براشون جا نگه داریم و...(اینو گفتم تا بعد)

2.در تمام مدت که دبیر دفاعی داشت حرف میزد (همون صبح توی نمازخانه) با دالتون زمین خوندیم و من در همون حین  میخوردم و این در حالی بود که قرار بود اگه کتاب جلومون بود بگیرن ولی ما پرو تر از این حرفا هستیم خب!

بعد که تموم شد با دالتون شروع کردیم با آهنگ درس رو خوندن و در همون حال هم من روی کتاب میزدم! نمیدونم چرا بقیه یه جوری نیگامون میکردن که انگار دیوونه ایم:/

3.اصولا توی اکیپ ما از هر چار تا حرفمون پنج تاش تیکه هستش و من چند وقتیه با یکی به مشکل خوردم و دارم رگباری ازش تیکه میخورم و البته دلیلش هم نمیدونم!:/

از اونجایی هم که حوصله بحث ندارم تا الان جوابش رو ندادم ولی امروز نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و تیکه انداختم که خب چندان هم چیز خاصی نبود ولی خانم بهشون برخورد و پاشد رفت و همراه اون دو تا دیگه هم رفتن و(این سه تا همون نصفمون بودن که جا نموند براشون)بعد من به خاطر اینکه کار داشتم زود تر رفتم بالا و یهو از پشت اونا در اومدم و فهمیدم که خانما از این ناراحتن که جا براشون نگرفتیم و اگه اونا بودن برامون جا میگرفتن و چیزای دیگه 

داشتم فکر میکردم که یک:ما دخترا چه قدرلوسیم اه اه اه حالا یه جا بوده دیگه چندشا!!:///

دوما اینکه وقتی از چیزی خبر نداریم الکی پشت سرش حرف نزنیم!

4.با دالتون برای این ضرب المثل "دیگ به دیگ میگه روت سیاه"مدلای مختلف ساختیم.

در واقع دالتون اومد بگه ولی اشتباه گفت که کور به کور میگه ببین و خب ما هم ول نکردیم بازم براش ساختیم

+کور به کور میگه ببین!

++کر به کر میگه بشنو!

+++لال به لال میگه بگو!

++++و کلی چیزای دیگه که خب اونا یکم چرت شدن

5.سر زنگ ریاضی کلی آدم اومدن سر کلاس که میخواستن چیزی بدن به بچه ها و معلممون هم که خب حساسه روی اینکه کسی وسط زنگش نیاد دیگه داشت دیوونه میشد و وقتی نفر پنجم اومد در زد واقعا قیافش دیدنی بود و جالب اینجاست که بچه هامون میگن خانم بیخیال باد هستش!

نه اخه نابغه ها مگه باد میتونه در بزنه ها؟!؟:|||

ینی من واقعا نگران اینام! اینا دارن توی این ملکت تلف میشن:/




میخوام ترک تحصیل کنم!!

امروز امتحان فیزیک داشتیم و واقعا مزخرف افتضاح بود و جمیعا همه با هم گند زدیم:/ فقط یه ساعت و نیم داشتیم امتحان میدادیم:||

یه مبحثی بود که تازه درس داده بود وهیچی نمونه سوال هم نداشتیم و دیروز واقعا کلافه شده بودم چون نمیدونستم که چی رو بخونم ://

یه فصل درس داده بعد بیشتر از ده تا فرمول داره که همش هم شبیه هم هستن و سر امتحان واقعا مخم هنگ کرده بود:|

اخه برای چی یه فصل باید اینقدر فرمول داشته باشه ها؟!؟!؟


فردا هم که خب کلی کار سرم ریخته و واقعا حوصله‌اش رو اصن ندارم :/

یه سوال 

کسی میدونه اگه بخوام ترک تحصیل کنم چه کار باید انجام بدم؟!؟

اگه کسی میدونست بگه چون واقعا دارم دیوونه میشم!


حالم خوب نیست و دلم میخواد سر یکی اونقدر داد بزنم و دعوا کنم تا آروم بشم

الان هم با دیدن اینکه مترسک رفته و دیگه نیست واقعا حالم بدتر شد:(

نمیدونم چی بگم ولی کاشکی برگرده :(هعععععی:'(

Designed By Erfan Powered by Bayan